2777
2789
عنوان

تقاصم را سبکتر کن گناهم را نمیدانم!!!!

| مشاهده متن کامل بحث + 22100 بازدید | 139 پست
مارال جون احساستو درک می کنم هر چند خودم خدا را شکر گرفتارش نشدم.....واقعا موندم چی بگم ولی کاملا بهت حق می دم که ناراحت باشی فقط می تونم برات دعا کنم ببخشید که تو راهنمایی کردنت عاجزم قصدم از نوشتن این بود که بگم هستن کسایی که به یادت هستن و دورادور حرف دلتو می شنون دوستم زیارت عاشورا بخون 40 روز معجزه می کنه ..........موفق باشی
می شه برای مادر شدنم صلوات بفرستین 
مارال عزیز سلام.صبحت بخیر

تاپیک رو تا اخر دنبال کردم و چیزی که متوجه شدم اینه که تو ادم فوق العاده عاطفی هستی و همسرت ادم فوق العاده مغرور که در مقابلت (همسرش)از روی غرور نمی تونه ابراز احساسات به شیوه ای که تو دوست داری رو انجام بده. به نظر من همه چیز رو فراموش کن (حرف شما در خانه بعد از مهمونی اصلا درست نبوده و اصلا نباید این بحث رو کش دار کرد) فکر کن هیچی وجود نداشته (نه اینکه خودتو گول بزنی .بلکه دورادور و بدون اینکه همسرت متوجه بشه همه چیز رو زیر نظر داشته باش)به روزهای اول ازدواج برگرد و به خودت بگو از همسرت هیچ توقع احساسی نداری تا هرگونه ابراز احساسات از طرف اون برات خوشایند باشه . تا اینکه اولا مطمئن باشی ایا چیزی که تو فکر میکنی وجود داره یا نه؟ عزیزم تو هنوز مطمئن نیستی و این رو به همسرت نسبت میدی و به قول معروف نکرده رو میذاری تو دامنش (البته با احتمالات در نظر می گیریم). با کش دادن این بحث حرمتها شکسته میشه و اگر چیزی باشه شوهرت رو بی پرده تر و جری تر میکنه . پس فراموش کن .بچسب به زندگیت و اصلا به جدایی فکر نکن. اگر هم چیزی وجود داشته باشه اول صددرصد مطمئن شو بعد زندگیتو نجات بده. زندگی که مال تو و هیچ کس نمیتونه ازت بگیره. در مورد ابراز احساسات شوهرت هم صبور باش. در این مورد باید از یک مشاور کمک بگیری

ولی در کل بهت میگم قافیه رو نباز.منهم مثل تو مشکل بدی در زندگی داشتم در حدی که اطرافیان (اقدام) لالایی جدایی تو گوشم میخواندن اما به لطف خدا مشکلم حل شده. اگر خداب خواد و همینطور بمونه... امین

امیدوارم تو هم به لطف خدا مشکلت حل میشه .اول هم رو دریابید(زمانی که تو نسبت به شوهرت حالت تنفر داشته باشی نمی تونی بری تو بغلش و بهش محبت میکنی و در نتیجه اونهم غرورش اجازه نمی ده که ابراز احساسات کنه) این فکرها رو که اینا توسری خوردن زنهای ایرانیو و عقب ماندگی و ... رو بریز دور . زندگیمونو دستی دستی خراب کنیم و بجنگیم که چی؟ اونم از چیزی که هیچ اطمینانی ازش نداریم. ممکنه اینا حربه های شوهرت برای عشق تو باشه. پس بیخیال این حرفا شو و بپر تو بغلش ...

همه چیزو فراموش کن و زیرکانه حواست به همه چی باشه/.

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


ببین زمانهایی که با هم در جنگید و تو توقع داری اون ازت عذرخواهی کنه و بقول معروف بیاد طرفت این اتفاق نمیفته پس راهش این نیست .شوهر تو از اون ادمایی نیست که اهل منت کشی باشه بلکه پاشو تو جاده برعکس میذاره و خودش رو حق به جانب نشون میده (هرادمی به نوع تربیتش یک جور رفتار در این طور مواقع داره) پس این راه جلب شوهرت نیست. برای جلب محبت شوهرت باید از راههای دیگه استفاده کنی...
سلام مارال جان، فکر کنم من بیشتر از هر کسی درکت کنم،

منم سر یکسری مشکلات که داشتم با یکی از همکلاسی های پسرم خیلی درد و دل میکردم، هیچ چیزی هم غیر از این بین ما نبود ،االان هم تا جایی که بتونیم به هم کمک میکنیم و به هم روحیه میدیدم،

یه زمانی همسرم به شدت تخت فشار کاری بود و من دیگه افسرده شدم، خیلی اتفاقی با این همکلاسیم هم کلام شدم و نمیدونم چرا اما دوست داشتم براش درد و دل کنم(انگار یه نیازی داره ادم به حرف زدن با جنس مخالف، اینکه از دید اون مسائل تجزیه بشه، اینکه باهم هیجان رو تجربه کنن، اینکه حتی عاشق هم بشن، برای هم وقت بزارن و ...)،
خلاصه رابطه از یک سلام و علیک ساده رسید به جایی که ناهار با هم بودیم، توی مسیر خونه با هم بودیم، اما بازم میگم فقط همین بود، نه من ادمی بودم که به بیشتر اجازه بدم نه اون کسی بود که پاش رو از گلیمش دراز تر کنه،

یه بار به همسرم گفتم با اقای فلانی رفته بودم ناهار، انقدر گرفتار بود که اصلا نفهمید چی میگم، اما من همش عذاب وجدان داشتم، مواقعی که همسرم وقتش ازاد بود و با هم خوش بودیم اصلا خبری از اون اقا نمیگرفتم، مواقعی که ههمسرم سرش شلوغ بود و بی حوصله همش بهش فکر میکردم،
خلاصه این بود تا اینکه همسرم کارش درست شد و بیشتر خونه بود ، منم هر روز بیشتر از اون آقا فاصله گرفتم، الان هم میتونم بگم یکی از بهترین دوستامه، به همسرم هم یه چیزایی گفتم تا از عذاب وجدان بیام بیرون، البته خیلی خیلی خیلی سر بسته، مثلا نگفتم که با هاش تمام سینما ها رو درو کردم:))، بهش در حد این گفتم که توی کتابخونه میبینمش و بعضی وقتا هم کلام میشیم، برای اینکه وقتی هیچی نیست بیای و واقعیت رو بگی فکر میکنن چه خبر بوده، تازه همسر من فوق العاده روشن فکره، اما بازم نمیتونه درک کنه که یه زن هم صحبت میخواد یعنی چی، یا اینکه میشه یه زن شوهر دار با یه پسر مجرد سینما بره اما هنوز به هم بگن آقا ی فلانی خانوم فلانی........... یعنی من درکت میکنم که به خاطر نیاز به همدل و همزبون این کار رو کردی، اما یه نصیحت بهت بکنم، توی فامیل دور این کار رو خط بکش، مخصوصا با جناب شخیص همسر خواهر شوهر، چون زندگی این دو تا در اثر بی عرضگی خواهر شوهرت هم خراب بشه همه کاسه و کوزه ها سر تو شکسته میشه
حالا بریم بشینیم از دید همسرت به کارت نگاه کنیم، تو یه زن شوهر دار، رفتی با یه مرد زن دار، چه غلطا که با هم نکردین!!!!!!!!!!!!!!!!! حالا هی بشین به شوهرت بگو بابا هم زبون میخواستم، در جا میگه ببر صداتو، همزبون برای کجات میخواستی؟!!!!!!!!!!!!!! مگه شوهر نداشتی؟ میومدی به من میگفتی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (در این جور مواقع مردا حس میکنن سوپر من هستن)، مگه من برات چیزی کم گذاشته بودم؟! هان؟!!
حالا تو با همین دید داری به همسرت نگاه میکنی؟ مگه من براش چیزی کم گذاشته بودم؟ مگه من چه عیبی دارم؟ من ازش سرترم، این رو بهش گفتم................. بهم خیانت کرده،
خوب تو هم که داری همینجور قضاوت میکنی، چه فرقیه بین دیدگاه تو و شوهر به قول خودت مغرورو و مستبد،
بشین کنارش از دید اون هم به قضایا نگاه کن، تو چرا رفتی با یکی دیگه حرف زدی؟ از بی همزبونی.........اون چرا رفته با یکی دیگه...... از سر بی همزبونی............خوب تو زبون مناسبی برای همسرت نبودی اونم برای تو نبوده، هر جفتتون اشتباه کردین ، حالا به جای اینکه بگردین نقطه اشتباهتون رو پیدا کنین چسبیدن به مقصر کردن هم، حق هم دارین عذاب وجدان دارین میخواین از شرش خلاص شین، همدیگه رو مقصر میکنین

بزار راحتت کنم از دید تو اون خائنه، اونم اگه بفهمه، از دید اون تو خائنی، به هم دیگه در

اما این راهکار من به شدت جواب میده، دوشنبه تعطیله، با هر ترفندی که بلدی یه مسافرت جور کنین و اگه میتونی بچه رو هم نبرین، برین کیف کنین، اگه هم خواست بگه نه و .......... یا اگه بازم مغرور بود تو ناراحت نشو، ببین دیدت به زندگی رو عوض کن، برنده کسیه که به خواستش میرسه، اگه اون مغرور بود تو با ناز و ادا ازش بخواه، مهم اینه که برنده تو باشی باهر صلاحی که خدا بهت داده برو جلو و برنده بیرون بیا، اگه به اخرش فکر کنی میبینی که غرور مردا فقط یه چیزیه که میخوان خودشون رو لوس کنن تا یکی پیدا شه نازشون رو بکشه، اینجوری فکر نکن که اون مغرور چون اینجوری حرف میزنه، اون مغرور حرف میزنه چون جور دیگه ای نمیتونه به تو حالی کنه چقدر عین پسر بچه ها به ناز کشی و هندونه زیر بغل و عشوه نیاز داره، عزیزم بازم میگم با زبون خوش
سلام گلی و شبنم عزیز.
گلی جون دقیقا اون توصیفی که شما کردی درباره من و شوهرم صدق میکنه!
من فوق العاده عاطفی(که الان بعد 7 سال دیگه به شدت قبل نیستم)و اون مغرور.
درسته که نباید کش میدادم و خواستم این کارو بکنم ولی وقتی دیشب اومد خونه یه چیزی هم طلب اون بود.با اینکه باهاش خوب حرف میزدم قیافه می اومد.تحویل نمیگرفت.منم آخر شب که پسرمون خوابید دوباره موضوع رو پیش کشیدم.
البته به خاطر اینکه رفته بود رو مبل خوابیده بود.
گفتم چرا اونجا خوابیدی؟بیا تو اتاق!
گفت بیام پیش زنی که بهم اعتماد نداره و بعد 7 سال زندگی شوهرشو نمیشناسه؟
خلاصه دوباره شروع شد.من گفتم اون گفت.حتی صدامون هم بالا رفت.
اون عیبای منو گفت منم بهش گفتم چه عیبایی داره.ولی قبول نمیکرد میگفت اگه من بد بودم مثلا تو اون کارو کردی که من اخلاقم اینطوری شد.
من اخلاقای بدمو قبول کردم ولی اون فقط حرف خودشو میزد.
میگفت من هیچ خیانتی تا حالا بهت نکردم تو حق نداشتی بهم شک کنی.
گفتم خودتو بزار جای من اگه جای من بودی چیکار میکردی؟
گفت هیچ کاری نمیکردم دنبال عیب تو خودم میگشتم و میگفتم حتما تقصیر منه که زنم اینکارو داره میکنه!!!!!!!!!(میبینین چه شوهر روشن فکری دارم)
همش حق به جانب بود آخرشم گفتم :هر چی میگی قبول .من بدم.من با تو بد رفتاری کردم.اصلا همه چیز تقصیر من.الان میخوای چیکار کنی؟
دوستم داری و میخوای به زندگیت ادامه بدی یا اینکه نه یه راه حل دیگه پیشنهاد میدی؟
گفت :خودت دوست نداری ادامه بدی من که بهت کاری نداشتم بشین زندگیتو بکن!(البته همش قسم میخورد که هیچ زنی به جز من تو زندگی بعد از ازدواجش نبوده.بدون این که من ازش بخوام.چون واقعا هم نبوده اون خانوم اصلا تحویلش نمیگرفته!نمیدونم اگه جواب مثبت بهش میداد چی میشد؟)

گفتم:فقط دوست داشتم یه بار میگفتی اگه چیزیم بود تموم شد.حالا که اینقدر ترسویی که نمیتونی حتی منو قانع کنی پس من فردا میرم هر وقت با خودت کنار اومدی بیا زندگی کنیم من گذشته رو فراموش میکنم.
اینو گفتم و اومدم تو اتاق.اینقدر بی صدا گریه کردم که چشمام درد میکنه.
بعد 10 دقیقه دیدم اومد تو اتاق.بغلم کرد و یه جوری منو تو بغلش گرفت که داشتم خفه میشدم.
هیچی نگفتم تو دلم گفتم یه فرصت دیگه بهش میدم .میخوام دوباره دوسش داشته باشم ببینم اون چیکار میکنه.هیچ حرفی هم از گذشته نمیزنم.
خلاصه که دیشب آشتی کردیم بدون هیچ حرفی .ولی توقع داشتم که حداقل یه چیزی بگه.
صبح دیر بیدار شدم دیدم رفته.
برام یه یادداشت گذاشته بود: سلام عزیزم!من در طول زندگیم عمرا هیچ زنی رو به تو ترجیح نمیدم و به اندازه ی تو دوست نخواهم داشت.اگه حتی فکر خیانت هم به سرم زد منو ببخش و مطمئن باش که اگه روزی بخوام تورو دوست نداشته باشم و تنهات بزارم اون روز روز مرگمه. جیگرم دوستت دارم.
خیلی خوسحال شدم و بعدش ناراحت .نمیدونم چرا؟
از طرفی این اولین باری بود که همچین یادداشتی برام میزاشت و از طرفی هم نمیتونم اون اعتماد قبل رو داشته باشم .میگم نکنه داره گولم میزنه؟
تورو خدا بگین آیا ممکنه مثل قبل دوباره بهش اعتماد کنم؟ کمک کنید! بدبین شدم!

چقدر ما زنا بدبختیم که با یه اشاره مردا دل و دینمون رو میبازیم؟!
چقدر راحت مارو بازیچه دستشون میکنن و با یه ببخشید فراموشش میکنیم؟
احساس میکنم اون حس قبلی رو بهش ندارم.تورو خدا کمک کنین!
مدارا میکنم وقتی که تو میری
میدونم با یه حس تازه درگیری
شبنم جون من دیگه با شوهر خواهر شوهرم کاری ندارم. همون موقع که خودم دیگه نخواستم باهاش حرف بزنم نشستم فکر کردم و پشیمون شدم که اون اصلا کی بوده که من بخوام مسائل زندگیمو براش بگم؟خلاصه خیلی از کارم پشیمونم .بعد با اینکه از دست شوهرم دلگیر بودم بازم میدیدم که اون هیچ برتری نسبت به شوهرم نداره.
این نشون میده که هنوزم شوهرمو دوست دارم که هیچ کسی رو بهتر از اون نمیبینم.

درمورد مسافرت هم که گفتم تو دعوای دو ماه قبلمون خودم برنامه اش رو چیدم و رفتیم.همه اون کارایی که گفتی رو کردم.ولی دوباره این موضوع پیش اومد که منم بد اخلاق شدم.

حالا که آشتی کردیم بازم ازتون راهنمایی میخوام.
ممنون از همگی.
مدارا میکنم وقتی که تو میری
میدونم با یه حس تازه درگیری
با پست اخر شبنم جون 100 در100 موافقم کاملا حرفاش درسته .... منم از اول که این تاپیک رو دیدم فکر می کردم اونم دقیقا کار شما رو کرده پس باید بتونی درکش کنی و اینکه البته جفتتون به شدت کار اشتباهی کردید و سعی کنید همینجا نه تنها تمومش کنید بلکه ریشش رو بکنید ... تا وقتی تو بشینی بگی چرا من اون بیاد جلو اونم بشینه همین فکر رو بکنه اوضاع زندگیتون روز به روز بدترم میشه تو همین نی نیسایت تقریبا دیدم همه خانوما میگن بعد از دلخوری اونا گذشت می کنن و ناز کشی مطمئن باش همیشه برای اکثر خانواده ها همینه منت کشی مردا بعد از دعوا فقط مال تو فیلماس حتی عاشق ترین و نرم ترین مردا..... اما اینم بدون بعد از اینکه معمولا خانوما یه قدم جلو می ذارن مردشون 100 قدم جلو میاد اما بنده خداها مردا مشکلشون اون استارت اوله که خوب نمی تونن چراشم من نمی دونم اما تو یه ذره که بری جلو ومحبت کنی اون غرق محبتت میکنه مخصوصا با این خصوصیاتی که از همسرت گفتی کاملا معلومه که منتظره "از تو به یک اشاره از من به سر دویدنه" که متاسفانه شما هم به خاطر ناراحتیهات مدتهاس منتظر اون اشاره گذاشتیش ظاهرا.... به هرحال بلند شو تلاش کن اگر کسی رو میبینی زندگیش شیرینه مطمئن باش بی تلاش بدستش نیاورده مطمئن باش
مگه نمیگی اون شب که گفتم و خندیدم اونم خوشحال شده و بهم گفته دوست دارم ؟از این به بعد این جوری باش وقتی میاد خونه بشین باهاش بگو و بخند شاید اون از تو اینو میخواد می خواد باهاش خوش باشی و بگی بخنید.تنها لباس مرتب پوشیدن و ارایش کردن شرط نیست..
دنیا ادامه لــبـخـنـد توست ...
بابا دختر خوب اینکارا چیه میکنی دیگه چی می خوای قدم اولم که اون برداشته بااونهمه غرورش..... میخوای به چی اعتراف کنه؟؟؟؟ می خوای اون چیزی که تو ذهن شماست رو اون اعتراف کنه خوب اون که اینهم داره قسم و ایه میخوره که چیزی نیست ... عجبا ؟؟؟؟ مثل اینکه تا مطمئن نشی افکارت درسته راحت نمیشی.... ولش کن اگرم یه چیزی تو دلش بوده با این حرفاش کاملا مشخصه نه چیز مهمی نبوده نه ادم دنبال کردنشه شاید در حد خودت بوده رابطش اگر اونم مال شما رو بفهمه و بهت گیر بده که یالا بگو خیانت کردی به من چه حالی میشی؟؟؟؟؟؟ خودت وایسا از دریچه چشم ماها به زندگیت نگاه کن واقعا سر هیچ و پوچ تیشه برداشتی افتادی به جون زندگیت انگار دلت میخواد واقعا این کار رو کرده باشه تا ذهنت اروم بشه.... با با جون... و.... ل... ش..... کن........اینا تمامش القائات شیطانه
شیرین جون عزیزم من با حرفای شما موافقم.
ولی اگه خودتم جای من بودی (که دعا میکنم هیچ کدومتون همچین تجربه ای رو نداشته باشین)نمیتونستی با خودت کنار بیای. واسه همینم من اینجا از شما خانومای گل کمک خواستم دیگه !
از همتون تشکر میکنم.
مدارا میکنم وقتی که تو میری
میدونم با یه حس تازه درگیری
مارال جان خودت گفتی که وقتی دوباره دعواتون شد به اون اقا اس ام اس دادی یا زنگ زدی که اون جواب نداد، یعنی میخواستی باهاش ارتباط داشته باشی که بهش زنگ زدی دیگه، حتی میدونستی که کارت اشتباهه، حتی همسرت رو بهتر و بیشتر از اون دوست داشتی، حتی شاید از اون خوشت هم نمیومده، حتی هیچ چیز قابل توجهی توی این کارت نبوده، حتی شاید اگه برمیداشت قطع میکردی، اما به هر حال زنگ زدی، چرا؟
چون انقدر فشار روانی روت بوده که میخواستی تخلیه بشی، این راه به ذهنت رسیده بوده، میخواستی یکی باشه که بتونی بدون دغدغه باهاش حرف بزنی، یکی که زمان و مکان رو فراموش کنی، هر کی، الان ما برات این حکم رو داریم، یکی که کمکت کنه از لحظه ای که توشی جدا بشی

این معنی اش این نیست که تو شوهرت رو دوست نداشتی و از اون آقا خوشت اومده، یا هر چیز دیگه، بزار بگم به چه چیزی نیاز داشتی، به تغییر، به تنوع، به فراموش کردن سختی ها و مشکلات، به یه زندگی متفاوت، به کمی هیجان، به کمی کار یواشکی، به برگشتن به زندگی مجردی و بی قید و شرطی، به هر چیزی که بوی تازگی و متفاوت بودن میده،

هم زنها هم مردها به این تنوع نیاز دارن، بزار بگم که هر کسی به یه کم شیطونی نیاز داره، مردا بیشتر، بزار این شیطونی در حد یه کوچولو شیطونی باقی بمونه، تو هم شیطونیت رو کردی، حالا تا صبح بگو من زود قطعش کردم و من ازش خوشم نمی اومد و چنین و چنان، اما چیزی که مهمه اینه که تو هم شیطونی خودت رو داشتی، زنا سر به راه ترن زودتر برمیگردن اما مردا شیطون ترن، اگه بهش اجازه بدی خودش از کارش پشیمون میشه و با خودش کنار میاد که کارش درست نبوده، یه کم فضا بده بهش، تو فضا داشتی چون کسی از قضیه ات بو نبرده بود، واسه همین راحت با خودت کنار اومدی، اما اگه یه فضای کوچیک به همسرت بدی اونم با خودش کنار میاد

حالا شکایت نکن که ناراحتی که همسرت نتونسته کاری کنه چون طرف مقابل بهش راه نداده، من بهت قول میدم اگه طرف راه میداد همسرت جلو نمیرفت، اگه اون آقا به تو جواب میداد تو میرفتی باهاش؟ هرگز، پس دلیلی هم نداره که فکر کنی همسرت این کار رو میکرده،
خیلی فکرت رو درگیر نکن، برای شاد بودن خودت بهتره که واقعا فراموش کنی، من حاضرم شرط ببندم که توی چتی چیزی با هم اشنا شدن، یعنی از این برخوردایی که میگی میخوره که یکی دو بار همدیگه رو دیدن و دختره تا فهمیده که جایی نداره کشیده کنار، این اتفاق به یه روایتی هم برای خود تو افتاده، اون اقا وقتی فهمید از تو چیزی بهش نمیرسه(منظورم رو کامل فهمیدی) کشید کنار، پس جفتتون عین همدیگه اس موقعیتتون، سخت نگیر
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز