اینم تاپیک سزارین من
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=549751
خلاصه... شوهرم که دید من خیلی دپرس شدم که قراره فردا مامان بشم منو برد بیرون که غذا بخوریم منم فست فودو انتخاب کردم چون تو دوران بارداری عاااشق پنیر و قارچ و اینچیزا شده بودم و خیلی هم متاسفانه خوردم ولی خوشبختانه چیزی نشد
ساکمو بستم ( لباس برای خودم که برمیگردم خونه- پوشک دو دست لباس کامل بچه – دستمال مرطوب و لوازم آرایش – اسپری و ادکلن – دوربین و شارژر غیر از اینا اتاق من همچی داشت )
فرداش رفتم بیمارستان (7 شهریور )خیلی استرس داشتم فشارمو که گرفت 13 بود ولی پرستار باهام حرف زد حالم بهتر شد چون غافلگیر شده بودم خیلی عصبی بودم وقتی پرونده تشکیل شد و لباس مخصوصمو پوشیدم همونجا یه شماره پیدا کردیم و زنگ زدیم به فیلمبردار که بیاد تو اتاق عمل و فیلم بگیره بعدش من رفتم تو اتاقی که بقیه سزارینی ها بودن و بهم آنژیوکت وصل کرد و سرم
وقتی سرم تموم شد یکی دیگه وصل کرد واسه اتاق عمل
و ناحیه سزارینو شیو کرد
و من منتظر شدم اسمم خونده بشه که برم تو اتاق عمل
وقتی اسممو خوندن واقعا حس بدی داشتم خیلی ترس داشتم به دکتر بیهوشی گفتم نمیشه منو بیهوش کنی ؟ گفت نه عزیزم ولی بهت یه آرامبخش میزنم و منو نشوندن روی تخت و آمپول سری رو تویکمرم زدو گفت سریع بخواب وقتی خوابیدم چند ثانیه بعد پاهام گرم شد و کم کم داشت بدنم سر میشد یه پرستار اومد و بهم سوند وصل کرد وقتی دکترمو دیدم یکم خیالم راحت شد و دستامو بستن ( چون خیلی ورجه وورجه میکردم و همش میخواستم پرده سبز جلومو بزنم کنار !) و شروع شد
منم کم کم بیحال شدم و وقتی چشممو باز کردم هم فیلمبردارو دیدم هم پرستارو که با پسرم اومدن پیشم
از دیدنش خیلی خوشحال شدم ولی همیشه فکر میکردم گریه کنم اما اینطوری نشد و فقط خوشحال شدم وازونجا ببعد همه ی استرسم تموم شد وزنش 2670 و قدش 48 بود
خلاصه ساعت 10 ونیم رفتم تو اتاق عمل و ساعت 11 و ربع اومدم بیرون و 1ساعت تو ریکاوری بودم و بعدش رفتم تو اتاقم وقتی از اتاق عمل اومدم بیرون خیلی خیلی ذوق داشتم یکی از بهترین لحظات عمرم بود که شوهرم و مامانم که خوشحال بودن دیدم
حدود یربع بعد پسرمو آوردن که مثل همیشه بیدار و هوشیار بود !!! (اصلااین بچه نمیخوابه )
بعدش توی اتاق واسه بقیه غذا آوردن ولی من تا 8 شب نباید چیزی میخوردم معدمم داشت میترکید!
ساعت 3-4 هم بقیه خانوادم اومدن دیدنم
یه کار خوبی که کردم این بود که شیرخشک گرفتمو یه شیشه کوچیک هم جوشوندمو با خودم بردم که اگه شیرم کم بود بچه گشنه نمونه و به کار هم اومد حسابی
وقتی همه رفتن چون اتاق خصوصی داشتم شوهرم موند پیشم و قرار شد مامانم فردا صبح بیاد ساعت 8 آب کمپوت خوردم و بعدش خود کمپوت (گلابی ) و شامم هم یه تیکه مرغ بود چون نباید برنج و آبمیوه و چیزهای نفاخ میخوردم بجاش تلافی دوران بارداریمو در آوردم و حسابی چایی و قهوه خوردم عین این ندید بدیدها
پرستاره بنده خدا هی میومد کیسه سوندو عوض میکرد دیگه عاجز شد با خنده بهم گفت تو چقدر میخوری !!!
تا اینجاش عالی بود ولی وقتی سوند جدا شد وسری هم ازبین رفت و خواستم از جام بلند بشم فقط آرزوی مرگ میکردم چون وحشتناک درد داشتم با هزار زور رفتم تو حموم اتاق و خودمو از کمر به پایین شستم و لباس اینا پوشیدم و اومدم بیرون شوهرم چند قدمی کمکم کرد که راه برم و برام شربت لاکسی ژل آوردن که شکمم کار کنه و چندتا قرص دایمتیکون
خلاصه شب تا صبح یکی 2ساعت هم نخوابیدم و صبح زود دوباره فیلمبردار اومد و بعدش بابا مامانها اومدن و بعد از اون مامانم پیشم موند و پرستار اومد پانسمانمو عوض کرد و آمپول روگاممو زد و زنگ پشت زنگ که تبریک بگن بعد از نهار شوهرم رفت دنبال کارهای ترخیص و ساعت 2 اومدیم بیرون قبلش گن خریدم و بستم که واقعا کمکم میکرد که راه برم و شکمم سفت سرجاش بمونه
(بچه ها من یه اشتباهی که کردم اینبود که گفتم پانسمان ضدآب میخوام که خیلی بد بود مثل سیریش چسبیده بود به پوستم حالا درد جراحی بماند پانسمانمم بیچارم کرد)
در ضمن اینم بگم که بیمارستان و پرسنل خیلی خیلی خوب بودن
هزینه سزارین شد 3 میلیون و اتاق خصوصی هم 450تومن شد و هزینه های خرید های جانبیمون هم حدود 200هزارتومن
تاپیک بدنیا اومدن نی نیم
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=552457
وقتی اومدیم خونه ( خونه خودمون ) اصلا آرامش به چشم من نیومد که نیومد چون مادر شوهرم و خواهرشوهرم با بچه اش اومده بودن و همچی حسابی بهم ریخته بود و بچه اش هم که 2سالشه مدام با همچی ور میرفت و روی تختی که من خوابیده بودم همش جولون میداد
اینارو میگم که شما اشتباه منو نکنید و برید خونه مادرتون بععد بیمارستان چون اونجا دغدغه پذیرایی و جابجایی وسایلهاتونو ندارید در ضمن خانواده شوهرتون هم انقدر احساس آزادی بیش از حد بهشون دست نمیده که خونه ی دست گلتونو به باد فنا بدن