مادر شوهر من اینقدر توی این سالها چرت و پرت گفته ولی من به شوهرم میگم. اوایل ناراحت میشد ولی الان حق را به من میده.
آخه من ساکت و کم حرفم. همه هم میدونن که خیلی ساده ام.
مادرشوهر من اینقدر جاریمو اذیت کرده که نگو. یک بار به من گفت خوشم میاد اذیتش کنم. آخر سر کار جاریم به طلاق کشید و با یک بچه رفت. و مادرشوهرم درجا برای پسرش زن گرفت. جاریه و بچش دو تایی خودشون را کشتن.
الان به نظر شما مادرشوهرم که نماز میخونه خدا به کمرش نمیزنه؟
زن خطرناکیه. یک بار مادرشوهرم به من گفت که بچم هم بمیره گریه نمیکنم.
خیلی ازش میترسم. خونش نمیرم.