اما من و اون باهم برنامه کار و درس و سربازیش و باهم میریختیم
بهش گفتم من اثلا نمیخوام تو یه تنه کار کنی
منم شریکم
خلاصه سال ۹۹ رسید به بیماری من و شروع شیمی درمانی
باهام موند ولی دعوا داشتیم
و دختر مریض اضافه شد به بلاتکلیف بودن من
تا اینکه سال ۱۴۰۰ دقیقا خرداد به مشاور خوب رسیدیم و بعد کلی فحش به من و خانوادم رفت و انجام داد
و فهمید چقدر چالش و سختی هست و من باید برم روانکاوی تا حالم بهتر بشع
البته بگم خود دکتر گفت خودشم همون پسره پر زخم و باید بیاد روانکاوی
اما نشونش به من رفت
خلاصه مشاور گفت باید بیاین تهران همو ببینید
اما گفت حالا وایسا ببینم اسفند بیایم بعد حالا ببینیم چی میشه
میدونین چرا چون من یه دوره کاری شروع کردم که کارش خوبه
الانم فهمیده
اما دیگه قبول نکردم و خطمو عوص کردم فقط گفت اون خط قبلی واتساپش بمونه و ببینه
ولی اسفند ماه تمام