2777
2789
عنوان

توصیه هایی برای حفاظت کودکان در برابر سوء استفاده جنسی

| مشاهده متن کامل بحث + 17177 بازدید | 156 پست

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


بچه ها دلم خاست براتون ی خاطره بگم شاید چند نفری ازش استفاده کنن... همیشه فکر میکردم ک فقط میشه به دخترا تجاوز جنسی کرد... تا اینکه ی روز مادرم ی خاطره خیلی تلخخخخخخ برام تعریف کرد... تو یکی از روستاهای ایران خودمون ی پسر 13ساله همیشه سر ظهر از مدرسه میومده خونه و بعدازظهرشو تو بقالی کوچیک باباش کار میکرده... ی روز برفی این آقا امید ک همیشه مرتب و منضبط بوده و از حسنات و چهره ی دلنشینش همه تعریف میکردن...مثل همیشه سر ساعت خونه نمیاد... پدر و مادرش تا عصر صبر میکنن و میرن دنبالش ولی این بچه رو پیدا نمیکنن.... اون شب امید خونه نیومد و تو اون شب برفی تمامی اهالی ده فانوس بدست دنبال این طفل معصوم گشتن... دو روز گذشته بود ولی هیچ اثری از امید نبوده ... تا اینکه عصر روز سوم ک برفا آب میشده یکی از پیرمردای ده ی جوی از خون میبینه اول فکر میکنه که شاید کسی گوسفند ذبح کرده ... ولی ی لحظه ته دلش خالی میشه و ی فکر دیگه میاد سراغش... رد خون دنبال میکنه تا میرسه پشت ی دیوار خرابه و میلینه تمام دیوار پر خون و از زیر ی کپه برف نیمه آب شده جوی خون راه افتاده... اهالی ده خبر میکنن و برفارو میکنن میبینن بعله این جنازه آقا امید طفل معصومه! ب طرز فجیعی کشته شده بود...سرش از بدنش جدا شده بود و جدا از هم افتاده بود... . . . . من وقتی بچه بودم مامانم این داستان سربسته بدون توضیح دقیق مسائل تعریف میکرد فقط میگفت بلا سرش آورده بودن ولی الان که ازدواج کردم خیلی شفاف با تمام جزئیات مسئله برام تعریف کرد... . . . . بعد از ماجرای پیدا شدن جسد امید تا چندین ماه پلیس و بازپرس و ... میرفتن و میومدن تا ماجرای اصلی بفهمن... حالا این وسط بماند ک دو نفر ب ناحق اعدام شدن و چندین نفر از جوونای ده افتادن زندان...
آرزویت را برآورد میکند ، آن خدایی که آسمان را برای خنداندن گلی میگریاند . . .
ماجرای اصلی یکی از افراد متهم ب قتل اینجور تعریف کرده:
من و برادرم شریک بودیم ... هر دو مجرد...تصمیم گرفتیم دو سه روزی بیایم ده هوامون عوض بشه...دو روز بود ک خونه ی یکی از اقوام مهمون بودیم...ی روز ک تو باغ میگشتیم دیدیم ی پسر بجه ی خوشگل داره از مدرسه میاد ...ی مدت نگاهش کردیم و تو دلمون قیافه و اندام جذابشو تحسین میکردیم ... تو این افکار بودم ک نگاهم افتاد ب برادرم... حالش طبیعی نبود ... از وضعیت طاهریش فهمیدم تو چ فکریه! راستش خودمم بدم نمیومد...
تو این فکرا بودم ک تا ب خودم اومدم دیدم برادرم دستشو گرفت و اورد تو باغ...با هر حیله و نیرنگی بود پسر و سوار ماشینمون کردیم از باع ها و مزرعه ها ک گذشتیم ی خونه قدیمی دیدیم ک نصفش خراب شده بود زیاد از ده دور نبود ولی بازم جای مطمئنی بود کسی متوجهش نمیشد!
کارمون ک تموم شد پسر بچه با گریه شروع کرد دویدن و فریاد زدن ک ب بابام میگم... همینطور داشت فرار میکرد نزدیک مزارع میشد... اکه ب مزارع و باغ ها میرسید احتمالا یکی از اهالی روستارو میدید.... برادرم جواد دوید دنبالشو انداختش رو شونش و اورد دست و پاش بست... تهدیدش میکرد اگه بگی میکشمت و من مثل سایه همیشه دنبالتم و ...
امید ک آروم شد گفت فقط ب ی شرط میزارم بری که ب کسی نگی و فردا دوباره از مدرسه بیای اینجا...
امید دوباره پا ب فرار گذاشت و ایندفعه موقع گرفتنش با جواد باهم درگیر شدن و جواد چاقوش در اورد ... امید با حرفاش حسابی عصبانیش کرده بود و همش ی کلمه فریاد میزد ... جواد چشماش بسته بود فقط با چاقو بهش ضربه میزد... تا خودمو رسوندم دیر شده بود ...
برا اینکه کسی پیداش نکنه سرشو جداکردیم و زیر برفا خاک کردیم... و بدنشو جای دیگه...


.
.
.
.
.
.
از وقتی مامانم این داستان برام تعریف کرده همیشه ی ترسی تو وجودم هست"چطور بچمو از این چیزا دور نگه دارم" فقط تربیت درست کافی نیست چطور تو این دور و زمونه با این همه عکس و فیلم سو..پر و جوونای ازدواج نکرده و منحرف....
دلم غصه داره....
من سر این ماجرا دایی عزیزم و عموبزرگمو پدربزرگمو از دست دادم...و تا الان علت مرگشون نمیدونستم... ب من گفته بودن در اثر تصادف و تومور و سرطان فوت شدن ... ولی تو درگیری های این داستان و در راه پیدا کردن قاتل های واقعی هر سه عزیزمو از دست دادم
حالم خیلی بده
آرزویت را برآورد میکند ، آن خدایی که آسمان را برای خنداندن گلی میگریاند . . .
چند وقت بود دنبال دکتر و ازمایشلت قبل بارداری و ... بودم همه برنامه هام برای بچه دار شدن ریخته بودم... در مورد مرخصیام و این که تو این دوره یکی از همکارا جای من شیفت وایسه... کلی برنامه ریخته بودم تا کاغذ دیواری اتاق بچمو انتخاب کردم ولی الان احساس پوچی دارم... نمیدونم قدرتشو دارم تواناییشو دارم بچمو سالم بزرگ کنم از لحاظ روحی و جسمی... درست تربیتش کنم... وای دلم آشوبه ای کاش این قصه همونطور سر بسته برام می موند.
آرزویت را برآورد میکند ، آن خدایی که آسمان را برای خنداندن گلی میگریاند . . .
اینجاشو نمیتونم شفاف بگم دختر داییم تو سایته ناراحت میشه... فقط در همین حد بدونید ک برای پیدا کردن قاتل واقعی این 3نفر هم فوت شدن.
آرزویت را برآورد میکند ، آن خدایی که آسمان را برای خنداندن گلی میگریاند . . .
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   baransiyah7676  |  11 ساعت پیش
توسط   avaz76  |  13 ساعت پیش