2777
2789
عنوان

کی مثل من بدشانس فردا هیجا دعوت نیست.کل ایران میرن خونه پدر مادرا

| مشاهده متن کامل بحث + 762 بازدید | 111 پست

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

تاحالا مادر بزرگم دعوتمون نکرده 

ولی فردا برای دختر خالم قربونی میارن دعوتیم خونشون

وگرنه مادر بزرگم هیچوقت نگفتع حتی عید هم دعوت نمبکنه😂

شخصی جهنم را برایم اینگونه توصیف کرد: در اخرین روز زندگی ات  در روی زمین شخصی که از خودت ساخته ای. شخصی که میتوانستی باشی را ملاقات خواهد کرد.
نه اینجوری،نه.ولی خیلیا با اخترام دعوت میشن اخر هفته ها   مادرشوهرش میگه هر هفته خودتون بیاین د ...

خوشبحالت😃😄

ی صلوات میفرستین برای اینکه از دانشگاه فرهنگیان قبول بشم   
نه اینجوری،نه.ولی خیلیا با اخترام دعوت میشن اخر هفته ها   مادرشوهرش میگه هر هفته خودتون بیاین د ...

والا همه ازخداشونه نرن خونه مادرشوهر،من از دست مادرشوهرم میزنم توسرم گاهی،کاش والا محل سگ بهم نمیذاشت،راهمم نمیداد،برا خودت زندگی کن،اونا کس وکار نمیشن برات

دوست خوب نی نی سایتی من،چقدر خوبه که اولین نسخت تو هرتاپیکی این نیس که ببین به نظرم شوهرت داره هرز میپره یا ببین من نمیفهمم چرا تو این زندگی موندی طلاق بگیر.چقدر خوبه که راست یا دروغ فخر نمیفروشی حالا بخاطر  اخلاق همسرت یا موقعیت مالی یا...چقدر خوبه که درک میکنی عقاید مذهبی ادما باهم متفاوته،چقدر خوبه که پای تاپیک یه کاربر غمگین که داره درددل میکنه نمیای بنویسی خب که چی.من افتخار میکنم دوستی مثل تو دارم و خوشحال میشم فقط امثال تو با من حرف بزنن اینجا.زندگیت غرق شادی و ارامش🌹

ماهم هیچجا نمی ریم😊خیلی هم راضی هستیم

ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ  کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…
والا همه ازخداشونه نرن خونه مادرشوهر،من از دست مادرشوهرم میزنم توسرم گاهی،کاش والا محل سگ بهم نمیذاش ...

جدی

باز من از شدت بی محلی زیاد اونا ناراحتم  بخدا یک سال نرم  قسم میخورم نمیگن کحایی،مردی  بچت چطوره  

دلم برل دختر م میسوزه  انقد دلش میخاد بره خونشون رو نمیبینیم بریم

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز