من تو سن ۱۶سالگی ازدواج کردم الانم یه دختر ۱۰ماهه دارم الان۱۷سالم
من بخاطر بعضی ازمشکلات زندگی مجبور شدم ازدواج کنم
چون مادرم طلاق گرفته بود و پدرم فوت شده بودوقتی۱۲سالم بود و من با مادربزرگم و خواهر کوچیکترم زندگی میکردم......
خلاصه که از وقتی با مادر بزرگم زندگی کردم عمه هام من و خیلی اذیت میکردن
و از صبح هم باید پامیشدم کارای خونه مادربزرگم رو میکردم هر روز
و عمه هام دست به سیاه و سفید نمیزدند
بعدش منم مجبور شدم ازدواج کنم
الانم وقتی خودم رو با همسن و سالام مقایسه میکنم میبینم واقعن من خیلی بد بختم
وهمینطور فامیلای شوهرم من رو خیلی اذیت میکنن بخاطر اینکه من مادرم با عموم ازدواج کرده
و هی میزنن تو سرم و میگن که مادرت زن خوبی نیس
منم هرس میخورم همش با اونا دعوا میکنم
الانم دیگه دیدم راهی نیست به ذهنم رسید که طلاق بگیرم و زندگیم رو از اول شروع کنم
چون شوهرم هم ادم حساسی و نمیزاره من پیشرفت کنم
و میخوام دخترمم بدم به شوهرم
چون که من الان واقعن خیای پشیمونم
بنظرتون کار خوبیه ؟
ببخشید طولانی شد