یه پسر ۱۷ سالم و حس خیلی بدی دارم نسبت به آدما
پدر و مادرم همیشه بهم لطف داشتن و همیشه هوامو داشتن، آدم پایبندی هم هستم به نماز و انسانیت و شعور و… ولی حالم از آدما بهم می خوره دلم می خواد پاره پاره شون کنم چون اونا قلب منو پاره کردن
از وقتی بچه بودم و یادم میاد با بقیه از نظر ظاهری و… مقایسه میشدم، چرا رنگ پوستت اینجوریه، چرا بینیت اینجوریه، چرا موهات اینجوریه، چرا غذا خوردنت اینجوریه، چرا خنده هات اینجوریه
بزرگ تر که شدم بازم ادامه داشت (تا همین پارسال) چرا افکارت اینجوریه، چرا حرف زدنت اینجوریه، چرا فلان کار رو میکنی، تو اصلا مگه میفهمی (انگار من آدم نیستم)، آنقدر عذابم دادن (همکلاسی، دایی، عمو، عمه، دختر دایی، پسر دایی، دوست، غریبه، آدم های توی خیابون حتی و… که دیگه حالم از همه بهم می خوره
و با کسی مهربون نبستم مگر اینکه به سودم باشه، یعنی خود خواه شدم، خیلی زیاد در حدی که بقیه رو سپر خودم میکنم (آنقدر عذاب دیدم که توی ۶ سالگی یه بار می خواستم متاسفانه خودکشی کنم)
یادمه پیش دبستانی هم که بود یه خانم عکاس اومده بود ازمون عکس بگیره و بعد هرچی ازم عکس میگرفت خوب نمیشد آخرش با لحن تعنه آمیز و انگار که داره بخاطر ظاهرم مسخرم میکنه گفت بهتر از این نمیشه برو
حتی یادمه اون موقع ها که کلاس پنجم بودم از اونجایی که صبحانه نمی خوردم و طبیعتا دهانم بوی مطبوعی نمیداد بهم میگفتن معتاد، تازه قسمم می خوردن که من معتادم
حالا دیگه این که همه گرگن و نامرد توی ناخودآگاهم رفته و خیلی سخته پاک کردنش، تا همین الانشم که تلافی نمیکنم بخاطر اینه که از خدا میترسم وگرنه کارایی که با من کردنو سرشون میووردم
چجوری دلمو با همه صاف کنم و برای آدم ها ارزش قائل شم
بخدا خیلی اذیتم کردن، بخشیدمشون ولی هیچ وقت فراموش نمیکنم که چجوری مهربونی هامو با نامهربونی جواب دادن و دلمو شکستن
درکل هم فقط خودمو با موزیک خالی میکنم مخصوصا موزیک هایی که خوی وحشیانه رو به آدم منتقل میکنن که خودمو یکم خالی کنم(درون گرام و کسی هم ندارم که باهاش دردودل کنم) خیلی هم تنهام و احساس میکنم روز به روز هم دارم از خدا دور تر میشم