2777
2789
عنوان

آرام بخواب سام کوچک من...

| مشاهده متن کامل بحث + 32019 بازدید | 198 پست
مژگان عزیزم بهت تسلیت میگم واقعا تو این مدت بیماری سام مادری کردی نمیدونم چی بهت بگم
ماریلاجون و لادن جون بهتون تسلیت میگم
ماری جون به فیس بوک و مسنجر دسترسی ندارم مراقب خودت باش نگران حالتم
الهی بمیرم برای نگاه معومت سام عزیزم

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

یگانه ی عزیزم. می خواستم بهت تسلیت عرض کنم ولی دیدم بابت این روح بزرگت باید بهت تبریک گفت. این حدیث رو از قول امام صادق (ع) نقل می کنم. پیش از این هم برای عسل عزیز مادر درینا و رادین هم نوشته بودم...
ایشون می فرمایند هر کس که در این دنیا فرزندی را از دست دهد بی شک وارد بهشت خواهد شد چه صبر بکند و چه نکند... و اما تو که صبوری رو به حد نهایت رسوندی... خدا بهت صبر و مقاومت بده هر چند که داده...
من رو اگر قابل باشم در غم خودت شریک بدون...
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
خدای مهربان ما الان که سام رو بردی پیش خودت و همه جوره هواشو داری و نمی ذاری دیگه رنج بکشه از درد و رنج اسوده شد
ولی مادرش بیشتر به تو نیاز داره دل دریاییش رو اروم اروم کن بذار وجودش اروم بشه نشون داد که راضی هست به رضای تو وبهترین کار رو انجام داد
خواهش می کنم ارومش کن.......
پدربزرگم به نان می اندیشید ..پدرم به آزادی و...من اکنون به نان وآزادی.....
یگانه ی عزیزم مارو هم با خودت هم درد بدون ما همیشه وهمیشه به یاد سام هستیم.........

خدایا به پدرو مادر نازنین سام ارامش بده.......
پدربزرگم به نان می اندیشید ..پدرم به آزادی و...من اکنون به نان وآزادی.....
یگانه ی عزیزم مارو هم با خودت هم درد بدون ما همیشه وهمیشه به یاد سام هستیم.........

خدایا به پدرو مادر نازنین سام ارامش بده.......
پدربزرگم به نان می اندیشید ..پدرم به آزادی و...من اکنون به نان وآزادی.....
یگانه ی عزیزم مارو هم با خودت هم درد بدون ما همیشه وهمیشه به یاد سام هستیم.........

خدایا به پدرو مادر نازنین سام ارامش بده.......
پدربزرگم به نان می اندیشید ..پدرم به آزادی و...من اکنون به نان وآزادی.....
یگانه ی عزیزم مارو هم با خودت هم درد بدون ما همیشه وهمیشه به یاد سام هستیم.........

خدایا به پدرو مادر نازنین سام ارامش بده.......
پدربزرگم به نان می اندیشید ..پدرم به آزادی و...من اکنون به نان وآزادی.....

دیشب اولین شب آرامشه سام بود
دیشب بعد از یک سال دیگه درد نداشت.........میتونست راه بره..........میتونست بدوه........میتونست با تمام وجودش فریاد بکشه و شادی کنه.
دیشب اون بالاها توی آسمونها جشن بود.
جشن ورود یک فرشته ی دیگه
جشن ورود سام
همه ی فرشته های کوچولوی دیگه دورش جمع شده بودند برای خوش آمد گویی
ولی همه شون دیدند این مهمون جدید یه فرقی با بقیه داره.
دیدند این فرشته ی کوچولو با اون چشمان زیبا و جذابش , یه سینه ی نورانی داره
یعنی توی سینه ی کوچک پر از نوره
اونا نمیدونستن این فرشته زیبا قلبشو برای یادگاری توی زمین گذاشته
دیشب همه خوشحال بودند...........همه شون میخندیدند..........خنده ای فارغ از هر درد و غمی
خدا هم میخندید
خدا هم با خنده ی اون مخلوقات کوچکش میخندید
و با دیدن اونهمه فرشته ی بیگناه و معصوم و زیبا بار دیگه به خودش آفرین گفت.
دیشب این فرشته ی کوچک ما" سام" در آغوش خدا خوابید.
فرشته های براش لالایی میخوندند.
ولی یه دفعه یه صدای لالایی اونا رو ساکت کرد.
یک صدا که پر بود از زخم, از درد , از شکستگی دل, از عشق,
این صدای لالایی یگانه بود.
یگانه ای که دیگه دیشب نه برای سام که به یاد سام و در اتاق کوچکش در حالیکه نشسته روی تخت کوچک پسرک و قاب عکس اونو در آغوش داره و سرشو فرو برده در بالش کوچک سام تا بوی کله ی اونو ببلعه , لالایی میخونه
یک لالایی پر از سوز و گداز............
ولی تهِ تهِ دلش خوشحاله
خوشحال از اینکه سامش شاده, خوشحاله, درد نداره, راحته, و رهاست
یگانه خوشحال باش
سام نیست ولی قلبش هنوز هم داره میتپه
گوش کن........صداشو میشنوی
به قلب خودت گوش کن تا صدای تپش قلب کوچک سام رو بشنوی
توی این یکسال تو و سام یکی شدید. سام از تو دور نیست
سام در وجود توست
و خدا در قلب تو
یگانه آرام باش............

دوستان این متن رو راحله عزیز نوشته بوداونور ،من گفتم اینجا هم بنویسم ...
با اجازه راحله (یاس کبود)




فردا یک راز است,نگرانش نباش,دیروز یک خاطره بود حسرتش را نخور, اما امروز یک هدیه است قدرش را بدان نمیتوان برگشت و آغاز خوبی داشت ولی میتوان آغاز کرد و پایان خوبی داشت ...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز