2777
2789
عنوان

خانواده شوهر بعد زایمان.................

| مشاهده متن کامل بحث + 80344 بازدید | 154 پست
لطفا برای نجات صبا و برگشتش به زندگی به اشتراک بگذارید


دوستان عزیز صبا شدیدا جهت تامین نیازهای پزشکی و وسائل مورد نیازبه حمایت مالی شما نیاز دارد

www.sabayepedar.net

توضیح در مورد وضعیت صبا لطفا دانلود نمائید

http://blog.sabayepedar.net/content/%D8%AA%D9%88%D8%B6%DB%8C%D8%AD-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D9%88%D8%B1%D8%AF-%D9%88%D8%B6%D8%B9%DB%8C%D8%AA-%D8%B5%D8%A8%D8%A7-part1/
مادرشوهر منم خاطرات تلخی تو روزهای بعد از زایمانم برام یادگار گذاشت. انقدر اعصابم از دستش خورد میشد و حرص می خوردم که اصلا شیرم خشک شد.بچم روز 4 زایمان بخاطر اینکه سینه من شیر نداشت زردی بدی گرفت و دقیقا همون روز با مادرشوهرم دعوای بدی کردم.به حدی که فقط یک ساعت از دست حرکتها و زخم زبونهاش گریه میکردم. خونمونم که اومده بود هیچ کاری نمیکرد فقط دنبال مامانم راه میوفتاد ببینه مامانم داره چیکار میکنه؟ اگه بخوام خاطرات خوشگلی که برام درست کردو بنویسم اعصابم بهم میریزه. ولی هیچ وقت حلالش نمیکنم و ازش نمیگذرم و هیچ وقت یادم نمیره چطوری اشک منو روز چهارم زایمانم درآورد...

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

ختم قرآن تا نیمه شعبان http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=1037439&PageNumber=1 الهی به امید تو.....
دوستای گلم اسمم فرشته هستش*خداجونم شکرت که کاشکی مامان بشم مامان شد* (خدایا منو ببخش اگه خواسته هام ازت زیاده...) ،عشقمو همیشه در پناهت حفظ کن ،خدایا نگهدار همه ی بچه ها باش ،حالاکه بهم این نعمتو دادی واسم تاآخرحفظش کن. ***** یاامام رضا*****
من که هر دو زایمانم خانواده شوهرم انگار هیچی انگار نه انگار نوشون به دنیا اومده بود اولی که فقط اومدن دستور دادن دومی هم که نیومدن مادر شوهرم که گفت من نمیتونم بیام اخه یه شهر دیگه هست دختر و پسرشم که بودن پا نذاشتن. یعنی هر کی میفهمه تعجب میکنه فقط زنگ زدن یه تبریک خشک وخالی گفتن.
بچه هاااااا من از خدامه مادر شوهرم سره زایمانم نباشه..بسسسسس که زبونه تلخیییی داره..موقع زایمان دختر خودشم که بود انقد جلوی مادر دامادش زبوت درازی کرد که اونا قهر کردن..طفلی خواهر شوهرم افسرده شده بود ازدسته مادرش..ولی این زن نمیتوووووونه جلوی زبونشو بگیره..مامانه منم حساسسسس...خدا بخیر کنه..
مهربون خدای من ممنونتم که از پس روزهای سخت انتظار این روزها رو هم بهم عنایت کردی..خدایا دامن همه منتظرهارو به لطف و کرمت سبز کن.. خدایا شکرررت..خودت حافظ و نگهدار همه بچه ها و نی نی من باش.. فالله خیرُ حافظاً و هو ارحم الراحمین
من هنوز زایمان نکردم ولی خب تقریبن میتونم حدس بزنم چه طوری برخورد میکنن. اولین بار که بعد از عروسیمون مامانم اینا اومدن خونه ما واسه دیدنمون(از ما دورن)متاسفانه من مریض شدم!کمرم گرفت و عین فلجا افتادم زمین.ببخشید دستشویی نمیتونستم برم حتی!!!! خودم داغون شدم همش به مامانم میگفتم من که 19-20 سال بیشتر ندارم چرا از الان باید همچین درد و مرضایی بگیرم آخه.روحیه ام خیلی خراب شد.چند باری هم که تلاش کردم راه برم از شدت درد غش میکردم... طبقه پایین خونه مادرشورهم زندگی میکنم.بنده خدا اولین بار اومده بود دیدن من بعد مریضیم من غش کردم.خیلی ترسیده بود.به هوش اومدم مامانم و مادرشوهرم بالا سرم داشتن گریه میکردن... تمام 7 روز بیماریم مادرشوهرم غذا درست میکردم زنگ میزد مامانم و بابام و خواهرمم یرفتن پیششون واسه ناهار و شام.واسه منم غذا میذاشت تو سینی شوهرم میومد دهننم میکرد... تو بارداریم هم به خاطر جفت پایین و بدویار بودن و حالت تهوع خیلی اذیت شدم.بازم زحمت پخت و پز و اینا گردن این بنده خدا بود(4 ماه خوردم و خوابیدم).هوس خربزه کردم وسط زمستون پدرشوهرم تمام شهرو گشت و برام پیدا کرد. مامانم هم چون سرکار میره نمیتونه بیاد پیشم... الان که دارم براتون مینویسم خودم داره یادم میاد چقد خوبن. هر آدمی هم خوبی داره هم بدی.حتی خود ما.مطلقن خوب نیستیم که! اما زایمان:مطمئنم مادرشوهرم درمورد نگهداری بچه دخالت خواهد داشت ولی این که چه رفتارهایی پیش بیاد به سیاست من بستگی داره. امیدوارم از عهده اش بربیام و دلخوری پیش نیاد. از الان خودش میگه بین من و تو سر بچه دعوا میشه و میخنده من ناراحت میشم (آخه چند بار دیدم بچه های دیگه رو چه طوری بغل میکنه ،نمیتونه نگه داره از طرفی دلم نمیاد بچه رو بهش ندم،آخه نوه اولشه و ذوق داره.) خدا کمکم کنه
سلام به مادرم ... اولین وطن ... آخرین تبعیدگاه
چن روز پیش تپش قلب گرفتم.مادرشوهرم خونه بود فقط با هم رفتیمم دکتر بهم سرم داد. تزریقات چیه میخواست سرم رو بزنه میگفت تو رو خدا یواش بزن دردش نیاد
سلام به مادرم ... اولین وطن ... آخرین تبعیدگاه
منم هنوز زایمان نکردم ولی نزدیکه . مادرشوهر م خیلی سرده فکر نکنم کاری بکنه نهایتش میاد سر میزنه میبره هیچ کمکی هم نمیکنه ولی از پدرشوهرم میترسم خدا به داد من و مامانم برسه خیلییی غرغر میکنه جیگر آدمو میخوره خدا بخیر بگذرونه
پرنده ای که پرواز را بلد نیست به قفس می گوید تقدیر ....
سلام بچه ها میخوام یه سوالی بپرسم مربوط به این صفحه نیست ولی فکرکردم اینجا بپرسم بهتره تو دوران بارداری اگه از یه چیزی یا یه کسی بدتون بیاد روی بچه هم تاثیر میزاره؟یعنی بعداینکه بچه بدنیا اومد اونم از اون آدم بدش میاد؟؟؟؟؟؟ ممنون میشم جواب بدین

زمان زیادی از این تاپیک گذشته ولی منم میگم چی شد روز زایمانم مادر شوهرم اومد خونمون( من خونه خودم موندم) ظرف شست فقط. بعدم گفت از زمانی که اومدم فقط ظرف شستم بعدم همه بچه هاشو گفت بیان خونمون دعوت به صرف چلو گوشت گوسفندی که شوهرم برام کشته بود کلی هم مامانمو اذیت کرد .مامانم خیلی خسته بود دو سه روز نخوابیده بود رفت خونه خودشون من شب اول تنها بودم خلاصه فقط آزار دادن و بهره برداری کردن نمیبخشمشون

بچه ها من دو هفته دیگه تازه پسرم به دنیا میاد از الان مادرشوهرم شروع کرده حساسیتاشو 

حالا گیر داده بند ناف بچرو ببرید بزارید بانک خون 

هر روز یه نظر میده باعث دعوا بین من و همسرم میشه منم اصلا حوصلشو ندارم چونکه دو ساله عروسشون شدم حالمو نپرسیده حامله بودم یع زنگ نزد بگه مرده یا زنده خانوادم کرج بودن من تهران 

تک و تنها از بیرون غذا میگرفتیم همش نکرد به باز بگه شام بیاین خونم... خلاصه هیچ کاااار اونوقت الان چه رویی داره که نظرم میده تا الان معلوم نیست کجا بود ... منم همرو به همسرم گفتم اجازه نمیدم مامانت دخالت کنه ذره ای تو تربیت بچم یا هر چیز دیگه ... فقط پسرش و نوشو میخواد منو نمیخواد

2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز