من هنوز زایمان نکردم ولی خب تقریبن میتونم حدس بزنم چه طوری برخورد میکنن. اولین بار که بعد از عروسیمون مامانم اینا اومدن خونه ما واسه دیدنمون(از ما دورن)متاسفانه من مریض شدم!کمرم گرفت و عین فلجا افتادم زمین.ببخشید دستشویی نمیتونستم برم حتی!!!! خودم داغون شدم همش به مامانم میگفتم من که 19-20 سال بیشتر ندارم چرا از الان باید همچین درد و مرضایی بگیرم آخه.روحیه ام خیلی خراب شد.چند باری هم که تلاش کردم راه برم از شدت درد غش میکردم... طبقه پایین خونه مادرشورهم زندگی میکنم.بنده خدا اولین بار اومده بود دیدن من بعد مریضیم من غش کردم.خیلی ترسیده بود.به هوش اومدم مامانم و مادرشوهرم بالا سرم داشتن گریه میکردن... تمام 7 روز بیماریم مادرشوهرم غذا درست میکردم زنگ میزد مامانم و بابام و خواهرمم یرفتن پیششون واسه ناهار و شام.واسه منم غذا میذاشت تو سینی شوهرم میومد دهننم میکرد... تو بارداریم هم به خاطر جفت پایین و بدویار بودن و حالت تهوع خیلی اذیت شدم.بازم زحمت پخت و پز و اینا گردن این بنده خدا بود(4 ماه خوردم و خوابیدم).هوس خربزه کردم وسط زمستون پدرشوهرم تمام شهرو گشت و برام پیدا کرد. مامانم هم چون سرکار میره نمیتونه بیاد پیشم... الان که دارم براتون مینویسم خودم داره یادم میاد چقد خوبن.
هر آدمی هم خوبی داره هم بدی.حتی خود ما.مطلقن خوب نیستیم که! اما زایمان:مطمئنم مادرشوهرم درمورد نگهداری بچه دخالت خواهد داشت ولی این که چه رفتارهایی پیش بیاد به سیاست من بستگی داره. امیدوارم از عهده اش بربیام و دلخوری پیش نیاد. از الان خودش میگه بین من و تو سر بچه دعوا میشه و میخنده
من ناراحت میشم (آخه چند بار دیدم بچه های دیگه رو چه طوری بغل میکنه
،نمیتونه نگه داره
از طرفی دلم نمیاد بچه رو بهش ندم،آخه نوه اولشه و ذوق داره.) خدا کمکم کنه