من این مطلب را خوندم و کمی هم اشکم درومد
اگه براتون مقدوره تو وبلاگ نظر بدید و اگر هم نمیتونید همین جا بنویسید
http://godisnowhere.blogfa.com/
حرف یک مرد...
چند وقتیه توی وبلاگای مختلف مطالبی بر علیه همه آقایون میخونم که واقعا جای تاسف داره
من قصد ندارم از تمام مردای ایرانی دفاع کنم چون اصولا هرکسی مسئول کار خودشه ولی میخوام به همه اون کسایی که این مطالب رو مینویسن یا پخش میکنن بگم شماها به چند نفر مدیونید
ـ یکی از دوستام به نقل از پسرعموش تعریف میکرد که ۴_۵ نفر پسر مجرد بهمراه ۵ نفر خانوم متاهل رفتند باغ
باغ رفتن باغ رفتنی نبوده که از ساعت ۹ صبح تا ۶ بعدازظهر باشه و با خودشون تخمه و هندونه و قلیون ببرن و ناهار هم استامبولی با سالاد شیرازی بخورن
از ساعت ۸ شب تا ساعت ۱۱ ظهر فرداش رفته بودن تا یک شب نفرت انگیز داشته باشن...
توضیحاتم در مورد شرایط حاکم بر باغ تا همینجا کافیه دیگه خودتون تا آخر خطو برید...
تا الانش نمیخوام بگم که پسرا بخاطر مجرد بودن عذرشون موجه بوده و خانما بخاطر متاهل بودن نه.
یکی از پسرا کنجکاو میشه و از یکی از این خانما میپرسه
الان که اینجایی به شوهرت گفتی کجا میری؟
جواب داده:به شوهرم گفتم دارم میرم جمکران
پسره گفته:اصولا وقتی میرن جمکران فرداش صبح زود میرسن اصفهان امکان داره تا فردا ساعت ۱۱ کارمون طول بکشه
جواب میده:ایرادی نداره شوهرم ساعت 5 صبح میره سرکار تا ساعت ۹ شب
میپرسه:مگه شوهرت چیکارس؟
جواب میده:کارگر شهرداریه
ـ چند سال پیش داییم با زنداییم رفتن مکه
در زمان احرام همون موقعی که زن وشوهر از هم جدان واسه داییم خبر آوردن زنت حالش بد شد و بردنش بیمارستان...
قبل از اینکه داییم برسه زنداییم قلبش میگیره و حالش بد میشه و کار به عمل احیا میکشه و
فوت میکنه
۱۰ دقیقه بعد داییم میرسه و بهش میگن متاسفیم همسرت فوت کرد
داییم سوال میکنه عمل احیا رو انجام دادین؟
میگن آره
میگه یه بار دیگه جلوی من انجام بدین
دکترا میگن نمیشه،کسی اگه تموم کنه حتی ۲۰ ثانیه بعدشم جواب نمیده دیگه چه برسه به ۱۰ دقیقه
داییم به پای دکترا می افته و دکترا راضی میشن یه بار دیگه انجام بدن
تا دستگاههارو وصل میکنن و شوک میدن زنداییم در اوج ناباوری قلبش شروع به کار میکنه و زنده میشه
خود زنداییم که تعریف میکرد،میگفت وقتی به هوش اومدم دیدم مهر سردخونه بیمارستان سعودی روی دستم خورده
وقتی برای استقبال دایی و زندایی رفتیم فرودگاه،زندایی رو دیدیم،دایی رو ندیدیم
پرسیدیم دایی کجاست؟
گفت وا خب پس اینکه کنارم ایستاده کیه؟؟؟
هیچ کس دایی رو نشناخته بود،چون دیگه از موهای مشکی دایی خبری نبود...
ـ یه بار با ماشین رفتم خرید کنم
به اولین سوپر مارکتی که رسیدم پارک کردم ولی اصلا حواسم نبود نزدیکه تقاطعه
خواستم ماشین رو خاموش کنم که دیدم یه ماشین میخواد دور بزنه و نمیتونه
داشت بوق میزد که سریع زدم دنده یک و رفتم جلوتر پارک کردم
مشغول بیرون آوردن سوییچ و باز کردن در ماشین بودم که اون ماشین پشت سری اومد کنارم ایستاد.
تو ماشین رو که نگاه کردم دیدم چندتا هیولان ولی بیشتر که دقت کردم دیدم همشون خانم هستن و آرایش زیاد...
پیش خودم فکر کردم آدرس میخوان
شیشه رو داد پایین و گفت خوشگله بابات بهت یاد نداده نزدیکه تقاطع پارک نکنی؟
و رفت
به قدری از این حرفش جا خوردم که همشون خندشون گرفت
تا آخر شب نمیدونستم دارم تو در میرم یا دیوار........
اینایی که گفتم جزیی از اتفاقاتیه که تو جامعمون رخ میده
کسایی که وبلاگ میزنید و اسطورتون شاهین نجفیه و به بهانه آپ بودن این مطالب رو پخش میکنید
شما به اون مرد رفته گر که ساعت ۵ صبح یه لباس نارنجی میپوشه و همه عالم وآدم میفهمن رفته گره مدیونید
مردی که خاک تو حلقش و بوی گند تو دماغش میره و بازم خدا رو شکر میکنه
خدا رو شکر میکنه که رزقش حلاله و با همون رزق حلال زنش رفته جمکران
شما به اون مردی که به مدت ۱۰ دقیقه دنیا جلوی چشماش تیره و تار شد و بازم امیدش به داشتنه همسرش ناامید نشد مدیونید
ایرادی نداره،اگه دوست دارین منم بذارین جز اون مردایی که مدام ازشون حرف میزنین
ولی به حرمت حداقل اون دو نفر،مردای کثیف رو به همه مردا تعمیم ندین
یه حرفی ته دلم مونده و اونم اینکه اگه امام حسن زنشو میکشت،فکر کنم شماهایی که این مطالب رو مینویسین،همه آقایون رو قتل عام میکردین
زن ایرانی،بانوی شرقی،تو همیشه پاک و بزرگوار بودی و هستی وخواهی بود
نترس
این آدما نمیتونن ارزش تو رو واسه ما پایین بیارن
مادری دارم بهتر از برگ درخت
همرازی بهتر از آب روان
و خدایی که همیشه هست...
اگه براتون مقدوره تو وبلاگ نظر بدید و اگر هم نمیتونید همین جا بنویسید
http://godisnowhere.blogfa.com/
حرف یک مرد...
چند وقتیه توی وبلاگای مختلف مطالبی بر علیه همه آقایون میخونم که واقعا جای تاسف داره
من قصد ندارم از تمام مردای ایرانی دفاع کنم چون اصولا هرکسی مسئول کار خودشه ولی میخوام به همه اون کسایی که این مطالب رو مینویسن یا پخش میکنن بگم شماها به چند نفر مدیونید
ـ یکی از دوستام به نقل از پسرعموش تعریف میکرد که ۴_۵ نفر پسر مجرد بهمراه ۵ نفر خانوم متاهل رفتند باغ
باغ رفتن باغ رفتنی نبوده که از ساعت ۹ صبح تا ۶ بعدازظهر باشه و با خودشون تخمه و هندونه و قلیون ببرن و ناهار هم استامبولی با سالاد شیرازی بخورن
از ساعت ۸ شب تا ساعت ۱۱ ظهر فرداش رفته بودن تا یک شب نفرت انگیز داشته باشن...
توضیحاتم در مورد شرایط حاکم بر باغ تا همینجا کافیه دیگه خودتون تا آخر خطو برید...
تا الانش نمیخوام بگم که پسرا بخاطر مجرد بودن عذرشون موجه بوده و خانما بخاطر متاهل بودن نه.
یکی از پسرا کنجکاو میشه و از یکی از این خانما میپرسه
الان که اینجایی به شوهرت گفتی کجا میری؟
جواب داده:به شوهرم گفتم دارم میرم جمکران
پسره گفته:اصولا وقتی میرن جمکران فرداش صبح زود میرسن اصفهان امکان داره تا فردا ساعت ۱۱ کارمون طول بکشه
جواب میده:ایرادی نداره شوهرم ساعت 5 صبح میره سرکار تا ساعت ۹ شب
میپرسه:مگه شوهرت چیکارس؟
جواب میده:کارگر شهرداریه
ـ چند سال پیش داییم با زنداییم رفتن مکه
در زمان احرام همون موقعی که زن وشوهر از هم جدان واسه داییم خبر آوردن زنت حالش بد شد و بردنش بیمارستان...
قبل از اینکه داییم برسه زنداییم قلبش میگیره و حالش بد میشه و کار به عمل احیا میکشه و
فوت میکنه
۱۰ دقیقه بعد داییم میرسه و بهش میگن متاسفیم همسرت فوت کرد
داییم سوال میکنه عمل احیا رو انجام دادین؟
میگن آره
میگه یه بار دیگه جلوی من انجام بدین
دکترا میگن نمیشه،کسی اگه تموم کنه حتی ۲۰ ثانیه بعدشم جواب نمیده دیگه چه برسه به ۱۰ دقیقه
داییم به پای دکترا می افته و دکترا راضی میشن یه بار دیگه انجام بدن
تا دستگاههارو وصل میکنن و شوک میدن زنداییم در اوج ناباوری قلبش شروع به کار میکنه و زنده میشه
خود زنداییم که تعریف میکرد،میگفت وقتی به هوش اومدم دیدم مهر سردخونه بیمارستان سعودی روی دستم خورده
وقتی برای استقبال دایی و زندایی رفتیم فرودگاه،زندایی رو دیدیم،دایی رو ندیدیم
پرسیدیم دایی کجاست؟
گفت وا خب پس اینکه کنارم ایستاده کیه؟؟؟
هیچ کس دایی رو نشناخته بود،چون دیگه از موهای مشکی دایی خبری نبود...
ـ یه بار با ماشین رفتم خرید کنم
به اولین سوپر مارکتی که رسیدم پارک کردم ولی اصلا حواسم نبود نزدیکه تقاطعه
خواستم ماشین رو خاموش کنم که دیدم یه ماشین میخواد دور بزنه و نمیتونه
داشت بوق میزد که سریع زدم دنده یک و رفتم جلوتر پارک کردم
مشغول بیرون آوردن سوییچ و باز کردن در ماشین بودم که اون ماشین پشت سری اومد کنارم ایستاد.
تو ماشین رو که نگاه کردم دیدم چندتا هیولان ولی بیشتر که دقت کردم دیدم همشون خانم هستن و آرایش زیاد...
پیش خودم فکر کردم آدرس میخوان
شیشه رو داد پایین و گفت خوشگله بابات بهت یاد نداده نزدیکه تقاطع پارک نکنی؟
و رفت
به قدری از این حرفش جا خوردم که همشون خندشون گرفت
تا آخر شب نمیدونستم دارم تو در میرم یا دیوار........
اینایی که گفتم جزیی از اتفاقاتیه که تو جامعمون رخ میده
کسایی که وبلاگ میزنید و اسطورتون شاهین نجفیه و به بهانه آپ بودن این مطالب رو پخش میکنید
شما به اون مرد رفته گر که ساعت ۵ صبح یه لباس نارنجی میپوشه و همه عالم وآدم میفهمن رفته گره مدیونید
مردی که خاک تو حلقش و بوی گند تو دماغش میره و بازم خدا رو شکر میکنه
خدا رو شکر میکنه که رزقش حلاله و با همون رزق حلال زنش رفته جمکران
شما به اون مردی که به مدت ۱۰ دقیقه دنیا جلوی چشماش تیره و تار شد و بازم امیدش به داشتنه همسرش ناامید نشد مدیونید
ایرادی نداره،اگه دوست دارین منم بذارین جز اون مردایی که مدام ازشون حرف میزنین
ولی به حرمت حداقل اون دو نفر،مردای کثیف رو به همه مردا تعمیم ندین
یه حرفی ته دلم مونده و اونم اینکه اگه امام حسن زنشو میکشت،فکر کنم شماهایی که این مطالب رو مینویسین،همه آقایون رو قتل عام میکردین
زن ایرانی،بانوی شرقی،تو همیشه پاک و بزرگوار بودی و هستی وخواهی بود
نترس
این آدما نمیتونن ارزش تو رو واسه ما پایین بیارن
مادری دارم بهتر از برگ درخت
همرازی بهتر از آب روان
و خدایی که همیشه هست...
