من بچه ندارم
بدترينايي ك برا خودم اتفاق افتاد
يكي ازار و اذيت بود
يكيش دزديدنم بود تو بازار
يكيش گم شدنم تو ماسوله
يكيشم ك مامانم ميگه ٤٠روزم بود مادربزرگم حمومم ميكرد دستش زير گلوم بود خفه شدم تو ماشين تو راه بيمارستان با نفس مصنوعي برگشتم
يكيش انگشتر خوردم داشتم خفه ميشدم
يكيش داشتم با اجيم بدو بدو ميكردم افتادم پام شكست مامانم فك ميكرد فيلم بازي ميكنم خوابيد عصر بابام اومد بردم دكتر گچ گرفتن پامو فك كن من٥/٦ساعت درد كشيدم مامانم خواب🤣🤣🤣قربونش برم
اينارو يادمه😒