بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
پدر من یه خاله خدابیامرز داشت که خونش قدیمی بود و پشت خونش کوه یعنی انگار کوه تموم میشد می رسیدیم به خونه این خدا بیامرز یه دستشویی زنگ زده گوشه خیلی داشت که درش بسته نمی شد
منم یبار نصف شب دیدم صدای خواهرم از تو حیاط میاد که صدام میزنه پاشدم تو جام نشستم دیدم بازم صدا میزنه رفتم دیدم خواهرم خوابه،اونی که تو حیاط بود پس کی بود
خلاصه غمم میگه یه بار عروس خالم رفت تو دستشویی زنگ زده شب بوده می بینه وسط توالت یهو یه دست میاد تو که تا آرنج بوده و لباس سفید دستش بود داشته در رو میکشید سمت این بنده خدا
میگه جیغ و داد میکنه
کسی باورش نمیشه همون شب دیگران که میران همشون میبینن که این دسته واقعیه
یه بنده خدایی تعریف میکرد که تو همون خونه بوده میگه شب بوده کوه پشت خونه هم تاریک میگه یهو دیدم یه چیز سفید داره چهار دست و پا از کوه بالا میره به جز لباس چیز دیگه ای نداشته بماند که چه شبی بوده فرداش چند نفر میرم کوه میبینن جای سم اونجا بوده