ایده هاتون خوبه ها ولی من با انجامش دلم خنک نمی شه.  یعنی یه چیزی می خوام اساسی تنبیه شه.الان فکر کنم شبیه داعشی ها شدم. بی رحمممممممممم  آخه هم از خیسی بدم میاد هم قلقلک. قلقلک که بدترین شکنجه هست واسم.به جای اینکه خنده ام بگیره تموم بدنم درد میگیره. میخوام ازش انتقام بگیرم. _____________________ حالا تعریف کنم چه کار کردم:
شوهر من کارش طوریه که اکثرا تو خونه کار می کنه و یه سیستم مخصوص واسه کارش تو اتاق کارش داره که همه فایل ها و اسناد کاریش توشه.ولی یه مقدار دسک تاپش شلوغ و به هم ریخته بود.قبلا چندبار ازش خواسته بودم مرتب کنه ولی گوش نمیداد. منم یه روز شونصد تا دی وی دی خریدم و هر چی تو کامپیوترش بود رو کات کردم تو دی وی دی ها.سیستمش کاملا خالی شد. وقتی اومد خونه بعد از یه پذیرایی مفصل قیافه مو مظلوم گرفتم و گفتم که داشتم دسک تاپ کامپیوترشو مرتب می کردم که نمیدونم چی شد همه چیز پرید.
بعد هم کلی معذرت خواهی. اونقدر خوب نقش بازی می کردم که خودمم داشت باورم میشد چه برسه به اون بنده خدا. مثل فشنگ بلند شد رفت تو اتاق کارش. منم چند دقیقه بعد رفتم دیدم مات و مبهوت داره به دسک تاپ نگاه میکنه.بعد شروع کرد یکی یکی درایوها رو زیر و رو کردن.منم که پشت سر هم معذرت خواهی می کردم. کلا هنگ کرده بود.
واسه جلوگیری از هر خنده احتمالی از اتاق زدم بیرون. شوهرم هم طبق اخلاق زیبای دیرینه اش که هر وقت ناراحت میشه خودشو تو اتاق کارش حبس میکنه پاشد و در اتاق رو بست. منم که از شدت خنده ولو شده بودم رو مبل.
فکر کنم یکی دو ساعت اونجا موند.وقتی اومد بیرون ظاهرا آرومتر شده بود.منم که عذر خواهی رو ول نمیکردم. با یه لحن مظلومی گفت که تمام اسناد کاریش و زحمتهای ده ساله اش اون تو بودن و ای کاش بهشون دست نمیزدم ( همون فضولی نمیکردم خودمونی
) منم دیگه طاقت نداشتم. چادرمو گذاشتم ( واسه فرار از عواقب اعتراف، چون حدس میزدم واسه انتقام بازم بره سراغ قلقلک.) چادر به سر، تند و تند در حالی که دستم رو دستگیره در واحد بود اعتراف کردم و پریدم بیرون. هیچی دیگه ماجرای اونشب ما هم با قول شوهرم که قلقلک نمیده، ختم به خیر شد و من برگشتم خونه.