حدیث جان ببین شوهرم پارسال دقیقا 13 آبان افتتاحیه یکی از پروژه هاش بود.ازش خواستم منم باهاش برم ولی قبول نکرد. و از اونجایی که مرغ آقایون همیشه یه پا داره منم خیلی اصرار نکردم.صبح موقع رفتن به بهونه ای سوییچ رو ازش گرفتم و بعد از اینکه شوهرم رفت راه افتادم.بعد از اتمام مراسم ( چون ماشین دست من بود با دوستش رفته بودن) بهش پیامک دادم که اگه ماشین نداری میتونم برسونمت خونه. ازم پرسید کجام؟منم گفتم پشت سرشم.منو که دید خنده اش گرفته بودا! پلی مثلا میخواست به روی خودش نیاره. از شانس امسال هم 13 آبان افتتاحیه پروژه اش بود.سابقه مو که میدونست خودش پیشنهاد داد باهاش برم.منم بهونه آوردم که امتحان دارم و باید برم دانشگاه ( اون روز من بعد از ظهر کلاس داشتم). وقتی رفت راه افتادم جایی که افتتاحیه بود. این بار بعد از اتمام مراسم داشت میرفت سمت ماشین زنگ زدم بهش و ازش خواستم منو هم برسونه خونه. و از اونجایی که فکر میکرد دانشگاهم گفت که میاد دنبالم.در ماشین رو باز کرده بود ولی سوار نشده بود هنوز و داشت با من حرف میزدم. منم همچنان که داشتم باهاش حرف می زدم رفتم سوار ماشین شدم. این دفعه دیگه منو دید اول یه خورده متفکرانه نگام کرد.
بعد از چند دقیقه که موقعیت رو تجزیه و تحلیل کرد چنان قهقهه ای میزد اون سرش ناپیدا
بعد از ظهر هم از دانشگاه برگشتنی 13 جفت ( به مناسبت روز عقدمون) جوراب واسش خریدم. حدیث حالا متوجه قضیه شدی؟ یا بازم روون تر بنویسم؟