اعتراف می کنم انقدر از شوهرم نا امید شدم ، انقدر تو ذوفم زده و رفتارش مثل رباطه( با همه خمینه ) منم ازش ده سال کوچکترم ، تو ذهنم مثل سریال ها و فیلمها برا خودم داستان می سازم ، یه روزی یه جا دیگه ، یکی عاشقم می شه ، و من از این حس بی هیجانی در میام
مردِ من چشمهایش لبریز از آرامش است...وقتی کنارم قدم میزند از هیچ چیز و هیچ کس ترسی ندارم...او معنای تمام و کمال واژهی امنیت است...قول هایش قول است...تهِ چشمانش پاکی موج میزند...برای عاشقانه هایم مجنون است و برای بچگی کردن هایم پدر ...مردِ من مــــرد است و محکم...آنقدر محکم ک میتوانم با خیال راحت کنارش همان دختربچهی ساده باشم
دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳
از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباسهای خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!
اعتراف میکنم مشکل از شوهرمه ولی چهارساله به همه گفتم مشکل از خودمه نمیخام غرور شوهرم خورد بشه.همه هم انواع اقسام دکترارومعرفی میکنن.اعتراف میکنم خسته شدم ازسوالای مردم