درسای من 20 روزه شد و منم بالاخره اومدم خاطره زایمانمو بنویسم هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
مامانای عزیز و مهربون اول از همه قدم نو رسیده هاتونو تبریک میگم و خدا رو شکر میکنم که بعد از تماااااااااااااام سختی های دوران بارداری دختر گلم رو سالم در آغوش گرفتم
خدایاااااااا شکرت
من به خاطر دیابت تند تند و از هفته 33 هر هفته سونو و nst (نوار قلب جنین) داشتم و تقریبا تو هفته های 34 به بعد هم 1 بارو بلوک زایمان میرفتم چون هر دفعه یه مشکلی برام پیش میومد
تو هفته 34.35.36 دکتر برام سونو داپلر نوشته بود و 3 بار سونو داپلر دادم تا دکتر ببینه خون رسایی از جفت به جنین انجام میشه یا نه و دفعه بعد از جفت و جنین سونو میدادم. تو هفته 35 بعد سونو رفتم دکتر و دیدیم فشارم بالاست و پام ورم کرده گفت سریع آزمایش بدم ببینم دفع پروتئین دارم یا نه که نداشتم و تو سونو گفت آب دور جنین کم شده و دکتر گفت بستری و با اصرار من قرار شد تو خونه استراحت کنمو مواظب باشم فردای همون روز احساس آبریزش داشتمو دکتر گفت برم بلوک زایمان و رفتن و گفتن نه بعد دکتر گفت همون جا برم سونو دوباره سونو دادمو دیدین از سونوی دیروز تا سونو فردا نیم سانت آب دور جنین کم تر شده خلاصه دوباره برگشتم خونه و استراحت
هفته 36 رفتم یکشنبه سونو بازم گفت داره کمتر میشه و همون روز دکتر گفت که بازم بستری و منم قبول نکردم و با توجه به وضعیتم دکتر گفت 5 شنبه باید نینی رو دربیاره ولی 3 شنبه برم سونو اگه کمتر شده بود مستقیم برم بلوک زایمان در کنار این سونوها هم همش nst دادممم
یعنی باورتو نمیشه همش استرس واسترس مردم دیگهههههههه
منم 3 شنبه صبح زود ساعت 9 سونو کردم و بازم کمتر شده بود و به دکتر زنگ زدم و گفت مستقیم برم بلوک زایمان و منم رفتم اونجا دوباره nst و بعد برای زایمان آمادم کردن و دکتر گفت ساعت 1 به بعد میاد و سرم وصل کردن
و متخصص دیابت اومد بالای سرم و قندمو چک کردن
ساعت 1 بود دکتر به بلوک زایمان زنگ زد و گفت عمل اورژانسی داره و دیرتر و میاد و احتمالا 4 روز بستریم کنه و بعد زایمان
منم که شنیدم اعصاااااابم کلی خورد شد و از طرفی همه خواهر برادر خودمو شوشو پشت بلوک زایمان منتظر بودم من زایمان کنم
خلاااصه ساعت منم همش استرس و نگراان ساعع 2.30 بام دستگاه توکو گذاشتن همراه nst و معلوم شد که انقباضات رحمم شروع شد
نمیدونم ساعت چند بود دکتر اومد و وقتی دید انقباضات شروع شده فرستادنم اتاق عمل
وقتی وارد اتاق عمل شدم چند تا متخصص بالای سرم بودن و یه دکتر هم با دستگاه واسه نینی اومد
بعد منم یدفعه زدم زیر گریه و بلند بلند گریه میکردم خیلی ریلکس وارد اتاق شدم ولی یدفعه کلی وحشت کردم و همه از جمله دکتر خوب و مهربونم همش دلداری میدادن
دکتر بیهوشی اومد بالای سرمو و شروع به تزریق آمپول به آنژیوکت و وصل یه سرم دیگه به دستم واسه قند و بعد
دکتر به نخاعم آمپول زد و منم به دو طرف باسنم بهم شوک وارد شد
به چند ثانیه نرسید که خوابم برد و دیگه هیچی نفهمیدم و هی دکتر بیهوشی بیدارم میکرد میشنیدم ولی نمیتونست چشمامو باز کنم و اونم بهم گفت چشماتو باز کن الان بند ناف و میبرن و صدای نینی میادااااااااا منم هی میخوابیدم بعد به زور دوباره بهم گفتن چشماتو باز کن نینی رو ببین هر کاری کردم نتونستم چشمامو باز کنم فقط صدا میشنیدم و بعد گفتن حداقل بوسش کن و منم 3 تا پشت سر هم و با چشم بسته بوسش کردم و دوباره خوابیدم.بعد یه آن احساس کردم نفش ندارمو چشمامو باز کردم و چشمم به دستگاه افتاد و سریع با بون حالم پرسیدم بچم دستکاهی شد و گفتند نه دوباره خوابیدم و دکتر بیهوشی بیدارم کرد و گفت ببین داری راحت نفس میکشی نترس اصلا ولی من وااااقعا نفسم کم شده بود و بهم اکسیژن وصل کردن
و تو اتاق ریکاوری بهوش اومدم و دیدم اکسیژن دارمو و به قلبم یه چیز زدن و یه نرس اومد و حالمو پرسید و وقتی نفسم خوب شد اکسیژنو برداشتن و گفتن پاتو تکون بده و بعد بردم که برم تو بخش
همه خانواده رو تو راهرو دیدم خیلی قشنگ بود و همه اشک ذوق داشتنو میگفتن نمیدونی چه دخمله نااااااااازی داری
فکر کنید همه نینی رو دیده بودنو من تازه رفتم تو بخش نینی رو دیدممممممممم
ببخشید انقدر طولانی بود تاااااااااااازه من کلی خلاصش کردمو خیلی چیزارو ننوشتم ولی وااااااقعا روزای سختی رو گذروندمو استرس های زیادی گرفتم و خدااااااا رو شکر میکنمممممممممممممممممممممممممممم
اینم درسااااااااااااااای عزیزم وقتی 14 روزش بود
http://www.pic.iran-forum.ir/viewer.php?file=t53c07c3ds73o0ss2juq.jpg