پسر من خیلی دیگه از هیچی نمی ترسه
همیشه نگرانشم
مثلا رفته بودیم شمال یهو بدون اینکه به ما بگه از ویلا رفته بود بیرون کنار دریا اونم شب
بعد در ویلا بسته شده بود یهو صدای یک و می شنوه از در ویلا بالا میره و می پره تو حیاط
اصلا انگار نه انگار
یه بار هم تو مدرسه فوتبال باری می کردن سرش خورده بو به هم کلاسیش حال هم کلاسیش خراب شده بود
فرداش می خواستم باهاش بیام مدرسه ببینم چه طوریه حال دوستش می گفت تو چرا میای خودم می پرسم
اصلا ذره ای نمی ترسه کسی دعواش کنه
همیشه باید استرس داشته باشم به خاطر نترس بودنش
دیروز مشق یادش رفته بود بنویسه
اصلا به من گفت مشق نداریم بعد
رفته با لب خندان به معلم گفته مگه مشق داشتیم منکه یادم نبود معلم هم که دعواش نکرده اینم بی خیال دنیا
کلا خنثی است
براش هیچی انگار مهم نیست
راحت و راحت