سلام به همه دوستای گلم
دیروز اتفاقی برام افتاد که بد جوری منو ترسوند
دیروز جمعه با شوهرم و همتا رفته بودیم بیرون حامد رفت یه جا نشست همتا هم راه میرفت منم دنبالش بودم یه خانمی همون اطراف بود همش هم همتا رو نگاه می کرد یه بار داشت میومد سمت منو همتا همتا رو بغل کردم رفتم جای دیگه دوباره اومد دنبالمون اومد جلو گفت چه دختر نازی چه خوب راه میره
گفتم ممنون تو این فاصله حامد هم گیر داده بود هی می گفت مهدیهههههههههههههه بیا بشین بزار خودش راه بره اون خانم هم میگفت برو من مواظبشم منم جوش اوردم چه جور......... مگه من چلاغم تو مواظب بچم باشی
اومدم پیش حامد باعصبانیت گفتم بریم دیگه تا برگردیم خونه کلی غر غر کردم چشمو گوشش رو باز کردم نمی دونید چقدر ترسیده بودم
اینو خاله ام واسم تعریف کرده
یه خانمی می خواسته از اتوبوس واحد پیاده بشه یه لحظه بچشو میده بغل یکی دیگه که ساکشو بر داره وقتی بچشو از اون طرف میگیره بچه یه ریز گریه میکنه حالا مامانه هر کاری میکنه بچه اروم نمی شه پوشک بچه رو نگاه میکنه میبینه پر خونه اون طرف پرده بکارت بچه رو پاره کرده بود
دوست جونا خیلی خیلی مواظب بچه هاتون باشین یه لحظه ازشون چشم بر ندارین