منم بچم از دست دادم البته سروقت بدنیا اومد 1ماهم پیشم بود اما فوت کرد دنیا واسم تیره تار بود از زمین و زمان شاکی بودم نفس کشیدنو واسه خودم حروم میدونستم چندبار دست به خودکشی زدم افسردگی شدید بعدزایمان و افسردگی ازدست دادن بچم دست به دست هم دادن 10سال پیر شدم 2ماه بستریم کردن خداروشکر خوب شدم اما زخم قلبم خوب نشد برام قابل هضم نبود بچه سالمم دسته گلم فقط بخاطره اشتباه پزشکی بمیره شب بازیش دادیم شیرشو دادیم خوابید صبح دیگ چشمشو بازنکرد تو خونه فکرشو کن بلند بشی صبح با خوشحالی اسمشو صداکنی نازش بدی و بخوای به بچت شیر بدی ببینی بچه یخه و کبود شده انگار یک عمره خوابه حتی فکرشم وحشتناکه هنوزم با تعریفش تپش قلب میگیرم انگار یچی تو گلوم گیرکرده.اما خداروشکر تو کمال ناباوری ناامیدی باردارشدم😍روزای قشنگم برگشت دوباره مهرماه دختر قشنگم نهال زندگیم از راه میرسه😍بخاطره همین اسمشو نهال گذاشتم فداش بشم انگار تو یجای خشک ی نهال بکاری و رشد کنه سرسبز بشه،دخترم زندگیمو سرسبز و قشنگ کرد لطفا ناامید نشید روزای خوب از راه میرسه دوباره فقط یکم صبروتحمل میخواد😍😙🌹انشالله بحق فاطمه زهرا هیچکس غم از دست دادن فرزندشو نبینه و خدا با فرزندش امتحانش نکنه و همه منتظرا دامنشون سبز بشه😙
وای خدای من بمیرم مامان نهال اون بچت که این اتفاق افتادبراش دختربودیاپسر؟دلیلش چی بود؟
انشا...دخترتوبه سلامتی فارغ شی وعروسش کنی
این روزاخیلی سخت میگذره خیلی بدتنهاشدم
مری جان میخورم ولی اصلاخودمویادم رفته من دوماه زندگی نکردم مردگی کردم یعنی میشه بیبی چک وزودزده باشم؟
وای عزیزم میفهممت پسر عزیر منم باش بازیمیکردیم چقدر مواطبش بودم یه نقطه کوچلو تو صورتش بود من میگفتم وای نمونه وای ببرم دکترا پوست بردمش دکتر خندید گفت این خودش محو میشه شوهرم میگفت وسواس گرفتی چکارش داری خال کم کم کم رنگ شده بود نمیزاشتم شوهرم بوسش کنه میگفتم صورتش لطیفه اذیت میشه خودم قایمکی بوسش میکردم وای چقدر سرش حساس بودم ...کاشکی هیچ بچه ای مامانشو تنها نزاره هیچ بچه درد نکشع بخدا حقشون نیست
قربونت برم خدانکنه😙پسربود امیرعباس روز تاسوعا بدنیا اومده بود،من بیماری صرع بزرگ دارم پسرم بدنیا اومد دکترای کثافت ن ازش نوارمغز گرفتند ن ازمایش فقط به احتمال اینک جیگرگوشم صرع مادرزادی داره قرص زده صرع دادن بهش شب له کردم تو شیشه شیرش دادم بهش و بازیش دادیم شیرشو خورد خوابید صبح بیدارشدم برام عجیب بود چرا شب واسه شیربیدار نشد بلندشدم صداش زدم سمارو روشن میکردم واسه صبحانه همینطور قربون صدقش میرفتم اومدم کنار تختش وای چرا بچه کبود شده بغلم گرفتم بچه یخ شده هرکاری کردم باصدای بلند دادو بیداد گریه میکردم همسایم اومد بچه رو دید گفت خانم غفوری بچه فوت شده اینو شنیدم تشنج کردم بعده 7،8ساعت چشم بازکردم دیدم تو اتاق مراقبتهای ویژمو انجا فهمیدم بله جیگرگوشمواز دست دادم شکایت کردیم دکترارو هنوزم پروندش بازه بجای نرسیده منم واگذارشون کردم بخدا.
خدالعنتشون کنه خیلی سخته میدونم خدادخملتوحفظ کنه میگن دعای زن باردارمیگیره عزیزم دعاکن منم حامله باشم خیلی واسه دخترم بی قرارم
هداناجان چندسالته؟بچت چندسالشه؟
بچه هابیبی چک وزودزدم؟میشه یکی بگه
زنده باشه کاش بچه منم بوداینقدرتنهانبودم خیلی سخته
