نمیدونستم یه همچین تاپیکی هست وگرنه زودتر میومدمو سرنوشتمو مینوشتم
من از سال ۹۲درگیر بچه بودم و بودمو بودم .....
اولی پوچ
سال ۹۴دوقلوهامو هفته سی و یک از دست دادم
سال ۹۶بخاطر هماتوم سقط کردم تو چهارماهگی
سال ۹۷بارداری خارج از رحم
سال ۹۸با وجود کلی مشکلات وروجک هفته سی و پنج بدنیا اومد
اینا فقط یه تاریخ هستن ولی ولی ولی زندگی من عمر من با این تارخ ها پیوند خورده و روزهای مرگ من هستن
دوقلوهایی که هکه سیسمونیشونو خریده و چیده بودم یهو مردن و تمام شاید فقط یه حرف باشه ولی من مردمو زنده شدم و این خدا بود که بهم صبر داد انقدر صبر که دوباره پاشدم و به زندگیم ادامه دادم
هماتومی که روز به روز بزرگتر شد و من تو خون غوطه ور بودم جلوی چشام سقط شد مگه میشه خدا این همه صبر بده شده بودم میت ولی شوهرم پشتم بود مثل کووووووه
خانوادم پشتم بودن نمیزاشتن غصه بخورم ولی مگه میشد؟
خارج از رحمی که خودم خبر نداشتم باردارم یه روز یه دردی منو گرفت اصلا نمیفهمیدن چمه وقتی سونو رفتم و گفتن جنین ترکیده بابا خونریزی داخل کردی و توی راه از هوش رفتم و نفهمیدم اصلا چی شد فقط دیدم شکممو از بالا تا پایین بریدن ولی لولم صدمه ندیده یعنی خدا این همه پشت من بود؟درسته ناشکری کردم داد زدم گریه کردم قهر کردم باهاش ولی بازم دست نوازشش روی سرم بود
این یکیو خود خودش گذاشت تو دامنم و بهم فهموند خدایی هست به بزرگی کل عالم با وجود تمام مشکلات یه پسر چشم سبز بهم داد که موندیم رنگ چشماش به کی رفته😄