عزيزم
چرا مريم جان بايد خودش رو مقصر بدونه
قرار نيست ما هم معلم مهندس دكتر وكيل و غيره باشيم هر كسي بايد كار خودش رو درست انجام بده بي سوادي يا بي تفاوتي يك دكتر باعث عذاب وجدان ما نبايد بشه اون دكتر هم واگذار به خدا
يك سيلي با سرخي يا با كبودي يك دندان هر كدام ديه خاص خودش رو داره
يك دندان در كشورهاي پيشرفته به بدترين شكل يك دكتر را سو مي كنه
حالا جون يك بچه چي
اگر قرار باشه همش كارها رو به خواست خدا بسپاريم پس اراده و عقلي كه داده چي ميشه
وقتي دكترهاي ما از صبح تا شب مريض مي بينن ديگه ربات هستند نه طبيب
وقتي به خاطر فرار از ماليات پول نقد مي خوان نه پرداخت از طريق دستگاه كارت خوان تاجرند نه طبيب
وقتي بيمارشون را از نتايجي كه ممكنه در انتظارشون باشه آكاه نمي كنند كم فروشند نه طبيب
امشب چقدر بی قرارم، اروم ندارم حسرت چشمای دخترم رو دارم حسرت صدای گریه هاش خدا من راضی ام به رضات توام راضی شو به شادیم،
دخترم امشب خیلی بی تابت شدم همش چهره نازت جلو چشمامه عزیزتر از جونم تمام خاطراتم از اولین دقیقه هایی که تو وجودم حست کردم جلوی ذهنمه وقتی به دنیا اومدب وروی سینه ام جا گرفتی دوتا چشم مشکی خیره شد به من و دستای کوچیکتو گذاشتی روی لبم ومن سرمست از همه خوشی های دنیا تورو.میبوسیدم
هرچند که عمر خوشی من خیلی کوتاه بود اماااا تو بهترین اتفاق زندگیم هستی با اینکه نفهمیدم کی مادر شدم ولی عاشقانه مادری کردم
من به تو قول داده بودم بهترین مادر دنیا بشم اما خدای بزرگ برام نخواست
چگر گوشه ی من.... یاد موهای نازت افتادم که برات میبستم
دختر خوشگلم سینه های من هنوووووز پر از شیرن...
اما تو نيستي....
نمیدونم کی اروم میشم....
هروز سعی میکنم خودمو یجوری اروم کنم اما نمیشه....
دخترم منو ببخش برای ما دعا کن
من دارم از پا درمیام مطمینم تو جای بهتری از اینجا هستی اما بازهم دلتنگت میشم.... کاش بودی بغلت می کردم....
اول عدرخواهی میکنم دیر جواب دادم چون کسالت داشتم و بستری بودم.در مورد سوالت؛ عزیزم من بلافاصله بعد زایمان آنزیم هام به حالت نرمال دراومد.فعلا علتش نامشخصه گفتن ممکنه نوعی مسمومیت بارداری بوده!
شما هم خیلی پیگیر باش تا وضعیت انزیم های کبدت نرمال نشده اقدام نکن. چون به طور معمول هورمون های بارداری باعث افزایش آنزیم های کبدی میشه پس قبلش پیگیر باش.انشالله به زودی خدای مهربون بهت فرزند سالم و درستکار هدیه بده.آمین
آخ بهار جان جیگرمو آتیش زدی😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭الهی دورت بگردم قربون اون دلت بشم خواهر😭😭😭خدا بهت صبر بده.کلمه به کلمه نوشته هاتو تصور کردم و اشکم جاری شد ..عزیز دلم دختر نازنینت تو آغوش خداست و داره واسه مامانش دعا می کنه..خداوند برات جبران میکنه عزیزم شک نکن
فدات بشم تروخدا منو ببخشید حالم دست خودم نیست شماها خودتون داغدارید خیلی سعی میکنم کم بیام اینجا ناله بزنم دلم نمیخاد شماها هم هی ناله منو بشنوید اما چه کنم
جگرم سوخته..دلم کبابه.... امشب دیوونه شدم
نمیدونم چیکار دارم میکنم یه لحظه گریه میکنم یه دم میخندم تمام سه ماه بودن دخترم رو مرور میکنم بالشتشو بغل میکنم بو میکنم...يه دونه لباسشو قایم کردم نذاشتم برن یواشکی میرم بوسش میدم بو میکنم محکم بغل میکنم براش لالایی میگم خداااااا خداااااااا خدااااااا نفسم به شماره افتاده امااااااا چرا نمیمیرم ..... تمام جونم از درد پره اما نمیمیرم
وای دخترم بخدا شرمنده ام من هنوزم بی تو دارم نفس میکشم....
بهار جان ما خوب درکت میکنیم اینجا نیای دردل کنی کجا بری خواهر تمام نوشته هاتو درک میکنم عزیزم سوزش قلبتو سوختن جگرتو درک میکنیم میفهمم😭😭😭
منم لباساشو دارم ولی اونایی که روز اخر تنش بود وهیچ وقت فکر نمیکردم دیگه من نمیتونم لباس تنش کنم را قایم کردم تا بتونم بوش کنم هنوز بوی بچمو میده
من همه لوسیون و روغن بچه و ایناشو هم دارم
ببخشیدنی نی سایت ارورمیدادمنم این همه نوشته بودم حالم نگرفت دوباره بنویسم بعنوان عکس دادم
وای خالت چه عذاب وجدانی داره
الهی بمیرم برای دلت انشا...تن این نی نیت میکنی یه کوچولوشکل خودش خدابهت بده من امشب دلم خیلی تنگ همسایمون که بامن حامله بودبرنج ریخته توسینی که بزاره روپشتبان واسه اردبرنج اخ که اگه بچم بوداونم الان شش ماهش بودنمیدونی هداناجان چجوری دارم میسوزم
