نه سه ماه نبود بیست روز بعد از زایمان اومدیم خونه هفته ای دوبار ميرفتيم اکسیژن خونش میگرفتن وچک میکردن دو هفته اخرم بیمارستان بودیم فقط هفته اخر سه روز مرخصی گرفتم رفتیم خونه بعدش دو روزبخش بودیم ودقیقا چهارشنبه 6 اذر هفت صبح دخترمو گذاشتم رو تخت عمل، قبلش تو بغلم خواب بودوانقدر بوش کردمو بوسش کردم بیدار شد وقتی گذاشتم رو تخت که ببرن بیدار شد ویجوری منو نگاه کرد دلم ریخت پایین دوباره بغلش کردم ومیبوسیدمش
واخرین دیدار ما بود وبرای همیشه منو تنها گذاشت
هیچ کس منو درک نمیکنه تازه منه بیچاره باید مراعات مادرم رو بکنم اون سرطان داره ومن جلوش بی تابی نمیکنم وهمه رو میریزم تو خودم