پاک سرشت عزیز اونقدر کمرم شکسته اونقدر ناامیدم که توان بیانش رو هم ندارم
من ندیده بودم کسی رو احیا کنند ندیده بودم کسی رو تو کفن ندیده بودم تو قبر گذاشتن کسی رو ندیده بودم مادری که فقط بچه کفن شده اش رو بغل کنه
همه به یکباره برام بارید
شبی که پسرم رفت آسمان به یکباره بارید من شب بیرون بینارستان تو ماشین بودم هنوز ماشینم رو نشستم
چرا این درد تسکین پیدا نمی کنه
چرا خدا معجزه اش رو زود ازم گرفت
چرا خدا من رو لب چسمه برد و هلاکم کرد