2777
2789

دلم می‌خواد بترکه خسته شدم از این تنهایی 

تا شب که شوهرم میاد همه چراغا خونه خاموش هست 

فقط نور تلویزیون 

یازده ساله خونمون سوت ‌ و کوره 

خدایا پس کی نوبت من میشه اخه 

باید از سمت خدا معجزه نازل بشود تا دلم ، باز دلم ، باز دلم ،دل بشود 

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



نه عزیزم دارم میخونم گه داستان جالبی 

در طول این پیاده روی با بچه های دانشگاه، من یک یا دوبار کوتاه باهاش حرف زدم و فهمیدم که یه بار با خانواده اش ایران امدند و خیلی در مورد ایران و فرهنگ ایرانی ها میدونه و دوست ایرانی هم زیاد داره. در همین حد.

تا اینکه حدود ساعت ۴ همه به دانشگاه برگشتیم. یکی از دکترای گروه (دکتر x) پیشنهاد داد که همه باهم به فستیوال محلی که همون غروب ساعت ۵ تا ۷ بود بریم و ۴ نفر موافقم بودیم تا این فستیوال رو ببینیم. که اتفاقا خیلی خیلی خوب بود.

توی این دو ساعت من و همسرم شماره هامون رو برای تماس در اینده رد و بدل کردیم.

فردای اون روز من، ایشون رو به بستنی دعوت کردم و بهش گفتم ازش خوشم امده و مایلم بیشتر در موردش بدونم. و بعد دعوتش کردم به ازمایشگاهمون. ماجرا را به استادم گفتم و استادم در اینجا نقش خانواده من رو داشت، تمام شجره اش رو در آورد. در نهایت یه قرار گذاشتیم و پدر و مادرش رو دیدیم. البته برادر شوهرم پروفسور است و با اون هم صحبت کردیم که هم استادم و هم برادر شوهرم هر دو مخالف بودند.

البته استادم مدام میگفت باران کارش خوبه و به زودی پروفسور میشه و هر سال هم میاد پیش من ، باران بدون آزمایشگاه میمیره،

مدام بهش میگفت منصرف بشید، شما همش چند روزه همدیگه رو دیدید و اصلا هیچی در مورد خصوصیات هم نمیدونید.

اون دو هفته آشنایی سپری شد و من برگشتم ایران سرکلاسهام، تا اینکه آقای شوهر دی ماه همون سال آمد ایران و از پدرم منو خواستگاری کرد، تمام شرطهای من رو پذیرفت و تنها شرط خودش این بود که ایران برای زندگی نمیاد. با مخافت کامل پدر و برادرم ، من کاملا منطقی جواب بله دادم. ما نامزد شدیم. عید ۹۷ نامزدیمون رو ثبت کردیم و من درخواست ویزا دادم و بعد هم عقد کردیم و رفتیم سر خونه و زندگی مون.

استادم حالا هر روز سر من غر میزنه که چرا اینکار رو کردی و همش میگه تو تغییر کردی، قبلا دل به کار میدادی الان نه.

خلاصه یه پا خواهر زنیه واسه خودش

در طول این پیاده روی با بچه های دانشگاه، من یک یا دوبار کوتاه باهاش حرف زدم و فهمیدم که یه بار با خا ...

این رو هم بگم بین تابستون تا دی ماه که اقای شوهر بیاد خواستگاری،  ما از طریق ایمو تقریبا هر شب با هم حرف میزدیم و در مورد زندگی و خواسته هامون خیلی حرف زدیم.

دلم می‌خواد بترکه خسته شدم از این تنهایی  تا شب که شوهرم میاد همه چراغا خونه خاموش هست  ...

عزیزم ناراحت شدم واسه دل غمگینت، ان شااله به زودی، بعد نتیجه آزمایشات و بهبودی کامل دوباره اقدام کن

عزیزم ناراحت شدم واسه دل غمگینت، ان شااله به زودی، بعد نتیجه آزمایشات و بهبودی کامل دوباره اقدام کن

باران جون مشکل اصلی شوهرمه 

منو میکشه حرف اقدام و بچه بزنم 


باید از سمت خدا معجزه نازل بشود تا دلم ، باز دلم ، باز دلم ،دل بشود 
من بدبخت هستمبادوتاقرص ارامبخش هنوزنتونستم بخابم

مهرا جونم سوره واقعه رو دو بار خوندم برات باز اول همه دعا کردم 

هر چند دعاهای من بالاتر از سقف خونمون نمیره 

دلم خون میشه میبینم اینقدر داری عذاب میکشی و بی قراری 

واقعا کاش کاری از دستمون بر می اومد 


باید از سمت خدا معجزه نازل بشود تا دلم ، باز دلم ، باز دلم ،دل بشود 
باران جون مشکل اصلی شوهرمه  منو میکشه حرف اقدام و بچه بزنم

الان زوده، صبر کن. هر چیزی سر وقتش.

تا دکتر نرفتی، تا مشاوره نرفتید حرفی نزن.

من هر وقت که زودتر از موعد چیزی رو گفتم انجام نشد. بخصوص در مسائل خصوصی زندگی

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز