مشوق اصلی من مادرم بوده. پدر من خیلی محتاطه و بسیار انرژی منفی است ،در گذشته همش فکرش این بود اگه بچه اش بره خارج از ایران، حتما اتفاق بدی براش می افته.
اما مامانم منو خیلی تشویق میکرد.
من رتبه یک کنکور دکتری فیزیولوژی سال ۸۷ بودم و یک فرصت ۶ ماهه میخواستم برم المان. البته بورسیه بودم و هیچ بار مالی برای خانواده نداشت.
بابام که مدام زبانش نه بود. اما مامانم خیلی تشویقم کرد و باعث شد که توی این راه محکم بشم و بگم میخوام برم و انجامش دادم. حیف که خودش فرصت کمی توی دنیا داشت و نبود تا موفقیت و خوشحالی منو ببینه.
تنها کسی که هر روز دلم واقعا براش تنگه، مادرم است.
برای عروسی ام حاضر نشدم لباس عروس بپوشم، هر چی مادر شوهرم اصرار کرد و حتی خانواده ام، قبول نکردم. یه لباس نباتی روشن انتخاب کردم. چون حاضر نبودم حالا که مامانم نیست کسی منو توی لباس سفید ببینه😔😔