گاهی آدم ها باید دیدشون رو از کارهایی که بقیه مقابلشان انجام میدند، تغییر بدند و مثبت فکر کنند تا اذیت نشوند.
من دو روز بعد کورتاژ، واسه یه کار اداری مجبور شدم برم خونه مادرشوهرم، همسرم گفته بود: اگه دوست داری میتونم بندازیمش عقب، من گفتم نه میخوام تموم کنم این کار رو.
اون روز مادر شوهرم کیک خامه ایی درست کرده بود، در حالیکه دلم غم بود و هنوز به بچه ام و ضربان قلب کوچولوش فکر میکردم و دلم نمی خواست کیک بخورم، هیچی نگفتم و اینطور فکر کردم اون میخواد دل منو شاد کنه.
بعد مدام از نوه یکساله شون و شیرین کاریهاش برام گفتند و عکس هایی که ازش گرفته بودند رو نشون دادند. با اینکه دلم غم داشت، اما به این فکر کردم اینها سعی میکنند حواس منو پرت کنند و کمی شادم کنند و اصلا به دل نگرفتم.
چند هفته پیش هم که بچه اسم من رو یاد داده بودند، زنگ زده بودند تصویری و بچه مدام اسم منو صدا میکرد. باز هم به این فکر میکنم که اینها فقط میخوان منو شاد کنند.
اینطوری من خودم رو اذیت نمیکنم و همش مثبت فکر میکنم. البته اینبار تصمیم ندارم تا سونو ان تی به کسی چیزی بگم. فقط به خواهرم میگم، چون دلم میخواد اگه بتونه واسه زایمان بیاد پیشم، چون من واقعا تنهام