خواب دیدم که توی یه خونه خیلی بزرگ و بسیار شیک هستم، خیلی خوشگل و بزرگ و فقط همه جاش فرش شده بود. توی خواب خونه مامانم بود.
از خواب بیدار شدم و از پله های طبقه بالا، آمدم پایین توی حال، یهو یه بچه چندماهه دیدم که تا منو دید شروع کرد به دست و پا زدن یعنی بغلش کنم.
من زود مامانم رو صدا کردم که مامان این بچه کیه؟ مامانم آمد و گفت نمیدونم. من نشستم و شروع کردم به زنگ زدن به دوستانم، گفتم حتما کسی بچه اش رو فراموش کرد، به هر کی زنگ میزدم میگفت نه بچه من نیست شاید مال فلانی باشه....
خلاصه بعد چند جا زنگ زدن خسته شدم دوباره رفتم طبقه بالا، مامانم رو توی یه اطاق دیدم که داره فکر میکنه و گفت دوست داری تخت بچه ات رو کجا بذاری، کنار پنجره خوبه، من گفتم نه مامان کنار شوفاژ دیواری بهتره، براش گرم تره. (توی اتاقها هیچی بجز فرش نبود) بعدش گفت حالا حتما باید تخت بخری، روی زمین هم میشه خوابید🙄
برگشتیم طبقه پایین ، نی نی شروع به گریه کرده بود.
از مامانم پرسیدم چیکارش کنیم گفت شیرش بده. گفتم مامان اخه من که شیر ندارم، گفت سینه ات رو بذار دهنش آروم میشه.
گفتم باشه پس بذار برم بشورم تا تمیز باشه. رفتم توی اتاق، پیراهنم رو در اوردم، سینه هام بزرگ بود و ازشون شیر می امد🙈
خواهر زاده ام رو صدا کردم که نی نی رو بده به من توی همین اتاق شیر بدم، تنم بلوز نیست. بچه رو آورد.
دیدم یه بچه ریزه میزه و نحیف است، وای خدا!!! این کیه گفتم این که اون نیست😶😶 کسی جواب نداد.
رفتم بشینیم یه گوشه و بهش شیر بدم، دیدم دقیقا همون جایی که میخواستم بشینم، اون نی نی اوله نشسته، شکه شدم (شده بودند دوتا!!!)
نشستم، نی نی رو گذاشتم رو پاهام و اون یکی نحیف و کوچولوتره توی بغلم بود، به نی نی رو پام گفتم، تو قوی و بزرگتری، صبر کن اول این شیرش رو بخوره و بعد تو!!! فقط نگاهم میکرد و لبخند میزد انگار فهمیده بود چی گفتم. بعد سینه ام رو که ازش شیر می آمد گذاشتم دهن اون کی که شروع به مکیدن کرد، از خواب پریدم🙈🙈🙈🙈