مهرا جان، ذکرهایی که ماری گفته رو انجام بده تا قلبت آروم بشه یا حداقل دخترت رو خواب ببینی، بلکه آروم بشی.
داستان روزی که من سقط کردم رو تعریف میکنم: بعد از اینکه امدیم خونه، بغضم گرفته بود ولی نمیخواستم جلوی شوهرم گریه کنم. شوهرم بغلم کرد و گفت: تو حق گریه داری، پس گریه کن تا سبک بشی، اونقدر گریه کن که سبک بشی، ولی وقتی گریه ات بند امد، بلند شو، محکم شو و به اینده مون فکر کن.
چند روز بعدش، بهم گفت بیا بریم بازار و شمع بخریم و واسه فرزندمون روشن کنیم و باهاش خداحافظی کنیم.
اون عصر ما رفتیم و شمع خریدیم روشن کردیم و باهاش خداحافظی کردیم، من ساعتها کنار شمع نشسته بودم و حرف میزدم و اشک میریختم، ولی همون باعث شد حالم هر روز بهتر بشه و آروم تر بشم.
عزیزم با فرشته کوچولوت توی این دنیا خداحافظی کن که جاش توی اسمونها و پیش خدا راحته. تو هم توی قلب یادش رو نگه دار.