کارای امروز من
بعد صبحانه یه سر رفتم بازار سبزی خریدم واسه آش که عصر با چنتا از دوستام پختیم و تقسیم شد
ناهار داشتم فقط ظرفا رو شستم
یه عالمه لباس با دست شستم
خیلیاشون لباسای دختر کوچولوم بود
یا مانتو مجلسی
یا لباس سفید
هر کدومو باید یه طور میشستم
شام درست کردم
ظرف شستم
همسرم وقتی کارش زیاد باشه باید یه کارگر بگیره کنار دستش
واسه همین به هفته ای هست کارگر داره و ناهار رو بتهم میخورن
منم مجبورم بعد شام دوباره غذا درست کنم واسه فرداشون و یخ بزارم واسش و ظرف و وسایل غذاشونو آماده کنم
و وقتی هم از سر کار میاد یه عالمه ظرف کثیفو لباس میاره
و حالا حالاهاهم این ماجرا ادامه داره
یه کم با این ماجرا خسته میشم ولی خب میگم برای ما زحمت میکشه الانم نمی صرفه غذا بیرون بگیره تازشم غذای خونگی سالم تره دیگه خودمو راضی میکنم😂
دوستان من توی خونه بیخودی احساس افسردگی میگیرم واین خیلی اذیتم میکنه نتونستم کلاسی ثبت نام کنم حس میکنم وقتم بیخودی هدر میره بنظرتون چیکار کنم
تابستونا سرکار نیستم و احساس خوبی به بیکار بودنم ندارم