سلام
دیروز عصر با مهدی جون رفتیم حرم، بعدشم همسرم و علی اومدن پیشمون
نماز مغرب رو خوندیم و اومدیم بیرون
خواهر همسرم اومده بودت مشهد رفتیم دیدنشون
و پسرا از حیاط نهایت استفاده رو بردن و فوتبال بازی کردن
برگشتیم خونه و شام اماده کردم خوردیم
امروز قرار بود برم اداره یه موضوعی رو پیگیری کنم که متاسفانه مسئولش نبود و کنسل شد
فایزه پیش بچه هابود و منم نشستم پای سیستم و یه پروژه رو تکمیل کردم و برای شخص مورد نظر فرستادم،
یه اموزش برای بهتر شدن کارم لارم داشتم که امروز بعد ارسال پروژه استارتش رو زدم و ۵ تا اپیزود ازش دیدم، ظاهرا خیلی سخت نیست اگه بتونم حرفه ای باهاش کار کنم خیلی عالی میشه.
نهار خوردیم و با علی جون یکم روخوانی کار کردم و بعدش خوابید
مهدی خیلی مقاومت کرد تا خوابید
از صبح اینجا گرد و خاک غلیط شود
بعد خوابیدن مهدی بالخره منم خوابم برد، یهو با صدای در و پنجره ها بیدار شدم، فکر کردم زلزله اومده، حیلی ترسیدم، دنبال بچه ها گشتم🥺.
بعد صدا هنوز بود ولی زمین نمیلرزید
رفتم پشت پنجره دیدم طوفان بوده
بعدشم بارون اومد و همه گرد و خاک روشست و برد.
ولی من خیلی ترسیدم شاید کلا ده دقیقه خوابیده بودم که با ترس بیدار شدم😕.
دیگه خوابم پرید
قرار بود عصر با همسرم بریم خرید
باهاش تماس بگیرم و برنامه رو چک کنم
اگه اومدنش طول میکشه از زمان خواب پسرا استفاده کنم و چند اپیزود از اموزشم رو ببینم