سلااااام
ما دیشب قبل مهمونی یکم با علی جون تکلیف نوشتیم ولی مگه اقای مهدی میذاشت، به صورت یک نیم دایره اطرافمون کتابای رنگی و دفترای نقاشی و مدادرنگی ریختیم تا اقا کوچولو سرگرم بشه، ولی دقیقا همون یه دونه کتاب لغت انگلیسی که دستمون بود رو میخواست.
دیدم علی طفلی تمرکز نداره از دست اون کوچول خان، بیخیال شدیم و تمرین رو به زمانی دیگر سپردیم.
همسرم دیر اومد و نزدیک ۹ رسیدیم مهمونی.
ولی عالی بود، جمع گرم و باحالی بود و خیلی خوش گذشت خداروشکر.
و امروز فایزه اومد پیش پسرا و من نشستم پای لپتاپ، حریصانه زمان رو مدیریت میکردم که بیشترین استفاده رو ازش ببرم و خداروشکر خوب پیش زفت
هر چند وسطش علی جون بخاطر کم خپابی های پی در پی سردرد شده بود و مجبور شدم بهش دارو بدم و کنار خودم بخوابونمش.(خب بگو بچه مگه مجبوری صبح زود بیدار شی، ساعت بدنش تنظیم شده رو صبح زود، هر چقدرم کم خواب باشه باز صبح زود بیدار میشه).
نهار ماکارونی درست کرد فایزه جون و صرف شد
بعدش دیگه خودمم از کم خوابی دلشتم بیهوش میشدم مهدی رو بردم کنار خودمون و خوابیدیم و فایزه هم رفت
بیدار شدم یه کاپوچینو اماده کردم رفرشم کنه
کف خونه پر از خمیر بازی و خمیر شنی بود از بازی های صبح اقایون، تمیز کردم و یه جم و جور کلی کردم
همسرم بیاد بریم خونه خواهرشون دعوتیم
و امشب تولد همسرمم هم میباشد
نمیدونم چطوری یواشکی برم کیک بخرم
باید یه پلنی بچینم که سورپرایز بشه
کادوشو وقتی برگشتیم خونه بهش میدم. علی جون هم براش چند تا نقاشی کشیده که اخرشب بهش میدیم.
بریم کم کم حاضر شیم ببینم چطوری کیک رو بخرم و بیارم خونه خواهرشوهر که اقای همسر بویی نبره
هر چند هر نشانه کوچکی کار رو لو میده و نمیشه واقعنی سورپرایزش کرد ولی خب بازم تلاشمو میکنم