نگم برات از وقفه بین تحصیل 🤕🤕
دیروز پارسا یک سوال فیزیک داشت گفتم اصلا سمت من نیا که یادم نیست برو از بابات بپرس
بعد چند دقیقه همسرم با خنده و خجالت اومده میگه یادته مشتق رو با چی نشون می‌دادیم؟ و جالبه که من یادم نبود 😣 یه چیزایی گفتم که گفت دستت دردنکنه نمیخواد 🤪🤪
فکر کن 4 سال دبیرستان خوندم اینارو 4 سال هم دانشگاه برق خوندم و تو اکثر درسا مشتق و انتگرال استفاده میشده بعد حالا بعد 10 سال از فارغ التحصیلی حتی شکل ظاهریش رو هم یادم نبود 😑😑
خدا پدرتون رو بیامرزه بهتون آرامش بده سوگواری گن گریه کن بزار روحت کم کم آروم بشه
من ی روزایی باتریم ضعیف میشه حس هیچ کاری ندارم فقط امروز موکت اتاق خواب رو شامپو فرش کشیدم و گردگیری کردم شب هم مامانم اینا میان
سلام عزیزم .
خدا بچه هاتونو حفظ کنه .
منم سه تا دسته گل دارم دخترم امسال پیش دبستانی هست متولد ۹۵
و دو تا پسر متولد ۹۷ و ۱۴۰۱
گاهی خیلی خسته میشم و کسل که طبیعیه اونروز رو به خودم ارفاق میکنم و فیلم و کتاب (رمان های واقعی) و بازی با بچه ها یا حتی خواب انجام میدم من پذیرفتم انسان کاملی نیستم و گاهی استراحت لازمه اما این کارها نهایت تا بعد از ظهر و قبل اذان مغرب هست بعدش دیگه پامیشم و و ظاهر خونه رو مرتب میکنم و غذا رو حاضر میکنم . ولی روزهای عادی برنامه کامل مینویسم و سعی میکنم اول اولویت هارو انجام میدم بعد بقیه برنامه و بعدش اگه وقت اضافه اوردم به کارهایی که دوست دارم میپردازم .
سلامی دوباره دوستای گلم . نمیدونم چرا ولی امروز هوس کردم اینجوری گزارش بدم انگار بیشتر میچسبه 😁
بعد اینکه تصمیم گرفتم سراغ کتابا و مشغول درس بشم .
زن داداشم تماس گرفت که میان خونه ما براشون نون روغنی درست کنم منم با کمال میل پذیرفتم ...وااای که چقدر پشیمون شدم ... 😞😡😡😡 رفتم تند یه صفحه از فلسفه رو روخونی کردم و یکم جم و جور تا رسیدن البته دوقدم راه بیشتر نیست و یه دور لباسم انداخته بودم ماشین اونارو پهن کردم و یه پتو هم انداختم ماشین .
نونارو پختم و چای دادم خدمتون و ظرف شستم . دریغ از یه ذره کمک و این باعث شد چندین برابر از کرده ی خودم پیشمون بشم ان شاءالله دوباره اصلا تکرار نمیشه 😬
ساعتای 11 بود دوتا از دوستای مشترکمون زنگ زدن به زن داداشم که خونه ای بیام و ایشونم گفت نه خونه پاییز هستیم و گفتن خب بهتر میایم هر دوتون رو میبینیم 😕
اونام اومدن و پذیرایی شدن با چای و نون و خداروشکر به خاطر بچه هاشون که مدرسه بودن زود رفتن ولی باز پشیمون از کرده خود 😞
مادر همسرم هم همون 10 و نیم امدن که خداروشکر اونم دوساعتی موند بعد رفت
ناهار همسرمو امروز خواهر شوهرم درست کرده بود و فرستاد ما هم کمیخوردیم
نماز خوندم
نماز ثبحم خوندم قران هم خوندم
ماکارونی جوشوندم سسش مونده .
و الان اینجانب با یه خونه ی کاملا نامرتب در خدمتتون هستم 😊
جالب اینجاست که زن داداشم گفت میخواد بره دانشگاه ثبت نام کنه و به منم گفت بشین بخون ازمون قبول منم گفتم شما وقت پیدا کن چشم من میخونم
راستی من اگه بخوام درس لخونم باید از قوم همسر پنهان بمونه چون بعدش میگن چراا قبول نشدی توکه اینقدر درس میخوندی ....اینقدر یعنی همون یه ساعت 😕
خب پر حرفی کافیه
بعدا میام میخونمتون فعلا کارایی که باید بکنم
هال مرتب و جارو بشه
آشپزخونه مرتب و جارو بشه
همزمان سس مامارونی هم بشه درستش کنم
پذیرایی مرتب و جارو بشه
اتاق پسرا مرتب و جارو بشه
لباسا اتو بزنم جابدم تا کنم .
برای کارام تایم بگیرم .
نمازم بخونم
اگه شد برای ناهار فردا هم فکری بکنم و مقدماتش اماده بشه تا شاید فردا بشه درس بخونم حس حسادت پیدا کردم به گفته ی زن داداشم 😁
دوستان شما هم هر بار میخواین وارد سایت بشین نام کاربری و کلمه عبور میزنین؟ آخه اینجوری خیلی سخت میشه،یا راه دیگه ای هم داره؟
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
35 ثانیه پیش
37 ثانیه پیش
42 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز