*برنامه و راهکاربرای مدیریت کارهای خونه *

در روزهای گذشته من سعی کردم چالش های پیش رو رو به فرصت تبدیل کنم❤️

دید و بازدید و مهمونی ها انجام شد❤️

نذرها انجام شد❤️

کم و بیش قرآن خوندم❤️

ماست زدم،خورده شد،امروز برم شیر بگیرم و بزنم❤️

یه مدل ترشی با کال گوجه درست کردم❤️

با دردسر فراوان رب درست کردم😍چه ربی شد😍ولی حجم اش زیاد بود و من تنها،یکم اذیت شدم🤪

آش پختم❤️یه سهم اش رو یادم باشه بدم سرایدار❤️

بسته های پستی تحویل شد،سه سری رفتم پست❤️

یسری وسیله تو دیوار فروختم❤️

همه روبالشتی ها رو شستم،باید اتو کنم و برن سرجاشون🤪

یه عالمه اتویی دارم🤪

کف خونه یکبار تی شد ولی قبل از اومدن مبل هام باید یه دور حسابی تی بزنم🤪

کانتر رو تمیز کنم❤️

کابینت ها رو تمیز کنم از بیرون❤️

دراور رو تمیز کنم❤️

سرویس ها و حموم ها شسته شد ولی باید دوباره شسته شن🤪

یدونه پتو شستم❤️

یه عالمه دستمال اشپزخونه شستم❤️

کتاب خوندم😍

به کسب و کار جدید رسیدم😍

لوسترها نصب شدن😍

یه جاکفشی جدید سفارش دادم❤️

به احتمال زیاد یه خونه تکونی پاییزه لازم دارم❤️

آرایشگاه باید برم❤️

آمپولم باید بزنم❤️

کلینیک زیبایی باید برم❤️و برای همه ی اینا اعتبار تعبیه کنم😁

باشگاه ثبت نام کنم❤️

خریدهای کلینیک رو استارت بزنم❤️

قرصامو میخوردم این چند وقت ولی سه تا دکتر باید برم و براشون هم زمان و هم هزینه در نظر بگیرم❤️

یه تولد داشتیم😍از کادویی که دادم خیلی راضی بودم با هزینه کم ولی ترکوند❤️

بازار رفتم و وسیله برا کارم خریدم❤️

کلاس خصوصی بگیرم🤪

باز یادم اومد میام میگم🙈

الان اینقدر خوشحالم که نگو قبل اینکه گوشی بردارم گفتم خدا کنه سایت درست شده باشه که یهو دیدم درست شده الانم به مناسبت یه گزارش بدم 🤣😘

این چند وقته چندتا قورباغه قورت دادم الحمدلله 

گزارش دیروز 

شبش تا ساعت ۳ بیدار بودم و همزمان که درس میخوندم سر یه قضیه تلفنی با خواهرم و داداشم بحث کردم . 

۳ تا ۵ خوابیدم بعد نماز خوندم و کمی مطالعه و صبحونه حاضر کردم و پسرا رو بیدار کردم صبحونه خوردن و راهیشون کردم البته یاسین شیف بعداز ظهر بود . دوباره خوابم نبرد ‌. هال و پذیرایی رو برقی کشیدم . آشپزخونه رو با جارو دستی جارو کردم . .

ظرفارو شستم . مادر همسرم اومدن پذیرا شدن و موندن 

داداشم هم آوند آوند آب و چای پذیرایی شدن و رفتن . 

ناهار واسه خودمون کله پاچه داشتیم  چون مادر همسرم نمیخوره براش ماهی بخار پرکردن و گوجه و ناهارو رو آماده کردم . ناهار خوردیم و ظرفاش شستم و آشپزخونه رو مرتب کردم . نمازامو تم اول وقت خوندم . 

همسرم خوابید و من همزمان که به طاها جونی کمک میکردم مشقشو بنویسه مواظب پسرا بودم که سرو صدا نکنن . 

و فک کنم کار دیگه آب نکردم تا شبش ساعت ۷ که به علت سر درد ناشی از بی‌خوابی به زور خوابیدم و حین خواب هی با حرفای همسرم چشمامو باز میکردم باز میخوابیدم و پسرا هی میومدن میگفتن گشنمه و ن باز بیهوش میشدم  . تا امروز ساعت ۴ و نیم . بیدارشدم رفتن آشپزخونه سفره شام پسرا پهن بود جمعشون کردم . 

نماز صبح خوندم و قرآن تلاوت کردم . 

نشستم پای درسم و خداروشکر بعد یه هفته تلاش فصل اول کتاب فنون رو تموم کردم فقط در حد روخونی و چندتا تست زدم . 

فلسفه روباز کردم که پسرا یکی یکی بیدارشدن و من همچنان سعی می‌کردم به درس خوندن ادامه بدم که نشد 😫

صبحونه حاضر کردم و خوردیم . 

خواهر همسرم یه سر اودن ورفتن . 

چندهفته نای همسرم دادم 

و الان یه عالمه ظرف و لیوان و استکان روی سینک منو صدا میزنن🥴

هال و پذیرایی از دیروز خداروشکر مرتب و تمیز موندن.  

آشپزخونه یه بیست دقیقه کار داره 

و اتاق پسرا یه حداقل نیم ساعت کار داره که تا حدودی مرتب بشه 🤪

میخوام فصل یک فلسفه رو هم امروز تموم کنم خداکنه بشه 

تصمیمم اینه که برای درس خوندن شبا که پسرا خوابن و دنیا آرومه  وقت بزارم 😁 ولی هنوز دقیقا نمیدونم چجوری اگه اینجا کسی از تجربه ای از درس خوندن تو شب داره ممنون میشم بگه 😊

اینم بگم که صبح باید بعد نماز پسرارو آماده آماده راهی مدرسه کنم وباز ۱۱ و نیم که میان بیدار باشم و اینا کارو سخت میکنه 😪

ولی من کم نمیارم به امید خدا . 

راستی این چند وقته کلی کار کردم حیف که سایت بسته بود و نتونستم بگم 😂😂😂🤭

سلام عزیزدلم

خسته نباشی

آفرین ب تو مامان درس خون

چی میخونین؟

دانشجو هستین؟

آخع منم شبا میتونم بخونم ک اونم همسرم نمیزاره🙄

دورانی که برای ازمون ارشد میخوندم،شب بعد از شام میرفتم سر درسم تا حدود دو،ساعت ۸ و نیم هم باید سرکار کارت میزدم😅وسط روزم سرکار،کارامو سریع انجام میدادم و تست میزدم❤️

کم کم میتونی همسرتو مدیریت کنی❤️

سلااام و صد سلام ، چه خوشحالم دوباره سایت راه افتاد 

این قدر که قابل وصف نیست‌

اعتراف میکنم که معتاد این تاپیکم 😁 

چقدر خوبه 💞💞💞💞 

منم همین طور 💕💕💕

برنامم برا امروز 

امشب مهمون رودیبایسی دار دارم 

صبح بیدار شدم ۱ ساعت زبان خوندم ، یکم اشپزخونه رو سامون دادم‌

رفتم خرید میوه و مرغ ، از راه خرید رفتم باشگاه اومدم خونه مرغ شکم پر میخوام درست کنم برنج و گوشت و مخلفات 

خوب گوشت بار گذاشتم 

از اون ور مرغ دو سه دقیقه جوشوندم 

گردو ها رو هم ریز کردم  ، وسطا پیتزا هم پختم و خورده شد 

میوه هم شسته شد و گذاشتم تو جا میوه ای 

لباسای باشگاه ابکشی شد و پهن شد 

از الان 

مرغ تو شکمش پر کنم و سرخ کنم و بزارم تو اب رب 

برنج بشورم 

کل خونه رو برقی کنم‌

سرویس بشورم 

کل خونه توسط همسر طی کشی بشه 

همه جا گردگیری شه 

حموم برم 

موهام اتو کنم‌

نمازام بخونم 

ارایش کنم 

لباسام عوض کنم 

ظرفای غذاهای پخته شده رو بشورم 

ظرفای شام شسته سه 

غذاهای مونده جا به جا شه 

وااای سلام 

سایت درست شده 💃💃💃💃💃

من این روزا خیلی از نظم خارج شدم 

هم خونه و هم عادت هام و... 

چیزی که خوب بود برام این بود که قسمت شد و 3 بار حرم رفتم و برای من خیلی خوب بود 

مدرسه های مشهد از هفته دیگه شروع بکار میکنن 

علی و ثنا فقط مراسم شروع سال رو رفتن که تو حرم بود 

همراه علی منم باید میرفتم و اونجا کلی هم با دوستام که مامانای دوستهای علی هستن حرف زدیم 

ثنا هم امروز با مدرسه رفت، صبح همسرم رسوندنش و ظهر هم پارسا رفت دنبالش با اتوبوس برگشتن 

دیروز بعد حرم  رفتم خونه مامانم، خواهرم از بیرجند اومده بود دیدمش 

خرید لوازم التحریر بچه ها تقریبا تکمیل شد 

لباس فرم هاشون رو هم تحویل گرفتیم 

برای علی باید کفش بخریم 

اوضاع خونه روم به دیواره 🙈 درست شدن سایت رو به ف ال نیک میگیرم که همت کنم و سر و سامونش بدم 

درس و زبان و مطالعه و رسیدگی شخصی هم تقریبا تعطیل بوده 

فقط کتاب مار و پله رو صوتی گوش میدادم تموم شد و الان صوتی  من زنده ام رو استارت زدم 

پارسا هم کتاب دیوید کاپرفیلد رو داده و  گیرداده حتما بخونش و منم دلم نمیخواد 😬 

ان شاء الله این دو روز خونه رو روبراه کنم و از شنبه که بچه ها میرن مدرسه باز وقت بیشتری برای درس و مطالعه آزاد و.. بزارم 

و البته که باز امروز فرداست که یک هفته پنچر بشم 😑

راستی یادم رفت بگم یک شب هم شام رفتیم خونه مامان‌بزرگ همسر مهمونی کربلاییشون، به جای سوغاتی برامون از همینجا از این ساکهای سه تایی پارچه ای آوردن 😍

دیشب  هم از خونه مامانم اومدیم دیدیم دم در واحدمون نایلون میوه و خوراکی هست و متوجه شدیم پدرشوهرم اومده بودن و خدا بهمون رحم کرده با اون وضع خونه، خونه نبودیم 😱😱

وای چقد خوب شد که سایت درست شد 😍

من یه روز کوزت خوبی شدم به این امید که اینجا گزارش بدم، اومدم دیدم سایت مشکل پیدا کرده

روز بعد زبان خوندم در حد انفجار، تا شاید تو گروه زبان واتساپ خودی نشون بدم، که واتساپ هم به فنا رفت

خلاصه اگر دشمنی چیزی دارید، اسمشو بگید تا بهش فکر کنم😁

بابت سه خط آخر بی نهایت برات خوشحالم 😆😆😆😅

واااااایییی خدااااا چقققدددد خوشحالممممممم😍😍😍😍

برم برم کار کنم شب گزارش بدم

🤣👌