سلام
امروز صبح زود علی جون رو بیدار کردم اماده شد رفت مهد.
نشستم برای محل کارم برنامه کاری چیدم و برای پرسنل ارسال کردم
تا ظهر چند تا تماس ازشون داشتم و اطلاعات لازم رو بهشون دادم.
با مهدی صبحونه خوردیم بعدشم میوه خوردیم
ظرفها رو شستم
بالخره بعد مدتها نشستم پای سیستم، امروز موفق شدم ۱۸ پارت از اموزشم رو ببینم ولی چون هندزفری زیاد تو گوشم بود سردرد شدم🥲🥲.
نهار لوبیا پلو درست کردم کنارش برای پسرها سیب زمینی هم سرخ کردم بلکه به بهونه سیب زمینی غذا بخورن.
بعد نهار یکم با پسر کوچولا خوابیدیم
بیدار شدم سردرد شده بودم یه قهوه درست کردم شاید بهتر بشه.
بادوم اوردم بشکنم، علی گفت من امتحان کنم.
نشست شروع کرد شکستن تقریبا ده دقیقه طول کشید ۸تا شکست، ازون ۸تا ۷تاشو مهدی جون خورد یکیشم من خوردم، جالبه علی خودش دوس نداشت نخورد😁.
بقیه شو خودم شکستم
برای بچه ها پفیلا درست کردم. نخوردن، خودم خوردم، 😁.
خودشون رفتن میوه اوردن براشون پوست گرفتم خوردن
برای شام کدو بادمجون درست کردم برای پسرها سیب زمینی تخم مرغ. مهدی هیچکدوم رو دوس نداشت از اش دیشب خورد🥲، ینی این دو تا وروجکا با غذا خوردنشون😐😐😐.
همسرم میوه ریاد گرفته بثد، یه مقداریش زیادی رسیده بود و میدونستن بمونه یخچال خراب میشه، تبدیلشون کردم به لواشک.
و ظرف شستم
و ظرف شستم
و ظرف شستم
دیشب خواهرم صداش دراومد گفت چرا سینکت همش پره، سرمو میچرخونم باز سینک پره.
دیدین ایراد از سینکه🥲.
بعد از شام با علی جون رفتیم سوپر مارکت نزدیک خونه،ولی خب نتونستم همه وسایلی که لازم بود بخرم، سبکهاشو خریدیم، بزرگهاشو گذلشتم فردا شب همسرم بخره، فقط انتخابشون کردم
شیر خریدم ماست درست کردم
فردا انشالله یه مبحث دیگه از اموزشهامو ببینم بعدش میرسم به سرفصلی که دوست دارم و مدتها بود منتظر بودم بهش برسم، منتها چهارشنبه و پنج شنبه باید برم محل کارم، جمعه هم که هیچی، میمونه برای یکشنبه بقیه اموزشم.