امروز :
صبح بیدار شدم وسایل علی جون حاضر کردم با باباش رفت مدرسه
مهدی جون بیدار شد کنارش دراز کشیدم تا دوباره خوابش ببره. خوابید خودم بلند شدم لباس اتو زدم و حاضر شدم
فایزه اومد، با هم تصمیم گرفتیم نهار چی بزارم و من رفتم
محل کارم روز شلوغی بود، همکارم بچه ش مریض شده بود و دست تنها بودم، یکم زیادی خسته شدم و از اواسط روز سردرد شدم که تا همین ادامه داره البته کم شده.
سه و نیم رسیدم خونه
نهار خوردیم و خوابیدیم،
بیدار شدم یکم با پسرا کارتن دیدیم
خونه یکم بهم ریخته شده بود
مرتب کردم و کل خونه رو جارو کشیدم
با علی جون کلی تکلیف نوشتیم
دوش گرفتم
دو سری لباسشویی روشن شد و لباس پهن شد
نمازامو خوندم
شام رو همسرم درست کرد
علی باید برای درس علومش یه آزمایش انجام میداد، وسایل رو بهشون پیشنهاد دادم بره با باباش درست کنه،من انرژیم تخلیه شده.
فردا باید روی پروژه م کار کنم انشالله ، خیلی عقب مونده
امشب یه خبر خوب هم گرفتم، نی نی دوستم به دنیا اومد و عکسشو برام گذاشته بود، ذوق کردم😍😍
انشالله روزهاتون پر از خیر و شادی