سلام خواهریا . گزارش شنبه .
دیشب برناممو نوشتم و از این قرار بود که ساعت 4 و نیم بیدارشم و تا 7 و نیم نیمی از کارامو بکنم و دوباره بخوابم . ولی نشد
خب ساعت 5 و ربع بیدارشدم تند وضو گرفتم و نماز خوندم همسرمو بیدار نکردم چون نزدیک قضا بود
قران خوندم
سوره یاسین خوندم
چای دم کردم
لباسای زمستونی پسرارو دراوردم
یه دور لباس ریختم ماشین
دارو همسرم دادم
صبحونه حاضر کردم پسرارو بیدار کردم صبحونه خوردیم
ظرفاش جمع شد .
پسرارو کمک کردم و راهی
راس ساعت 7 خونه خالی از گل پسرام شد 😊
رختخوابای پسرارو جم کردم .
اتاق پسرارو مرتب کردم
گاز پاک کردم
شیر زعفران درست کردم
کلی ظرف شستم
قورمه سبزی بار گراشتم
حیاط،جارو زدم
یه دور لباس دیگه ریخته بودم لباسشویی دراوردم به همراه قبلی ها پهن کردم . جاشون نشد روهم پهن کردم 😬
به مرغا آب و دون دادم .
ساعت 8 و نیم شد
اومدم تاپیک و کمی هم لغات زبانم مرور کردم همراه با استراحت .
ساعت 9 پاشدم
به همسرم میوه دادم
آشپزخونه رو جارو و مرتب کردم .
هال مرتب و جارو شد .
به مرغا اب و دون دادم .
و پلو درست کردم .
انار آب گرفتم .
تماس گرفتم به دختر عموش بره دنبال محمد .
لباسارو از رو بند جم کردم و کمی دیگه تو سبد مونده بود پهن کردم .
راس ساعت 11 و سی دقیقه کوچکترین عضو خانواده ورود کردن . بعد یاسین و اخرم طاها . ساعت شد 12 و نیم .
پسرا مشغول تکالیفشون شدن .
منم نماز خوندم .
و کمی هم به سخنان گهربارشون گوش فزا دادم .
طاها خیلی زود مشقاشو تموم کردو نگاره شو هم خوند .
اقا یاسین تا ساعت 6 مشغول بود .
ساعت 1 و ربع غذا کشیدم .
سر سفره بودیم مادر همسر اومدن .
غذا خورددیم . بلافاصله ظرفاشو مثا خانوم زرنگا شستم .
دترو ساعت 2 همسر جان دادم .
و لای حرفام میگفتم که خیلی خوابم میاد و دیشب خوب نخوابیدم .
همسرم رفت خوابید .
و من دعا کنان که خواهر و مادر همسرم برن . بالاخره رفتن و من نیز رفتم به زور خودمو خوابوندم که شب بتونم بعد خوابیدم پسرا درسمو بخونم زعی خیال باطل😕
خوابیدم تا 4 و ربع .