2777
2789
عنوان

خاطرات زایمان دوست جونای خرداد93 وعکس نی نی های جیگرطلاشون

| مشاهده متن کامل بحث + 46936 بازدید | 500 پست
سارا جووووون قدم نو رسیده مبارک,چه دخمل خوشجل و موشجلى خدا برات حفظش کنه
خدایا خواستم بگویم تنهایم!!!اما نگاهت مرا شرمگین کرد،چه کسى بهتر از تو؟؟؟. یکتا جونم 11خرداد اومد بخلم,،خدا جونم شکرت♥♥
نارسیس جوووون قدم نو رسیده ى تو هم مباااااارک,ماشالا چه خوشجل و تپل مپلیه خدا برات حفظش کنه
خدایا خواستم بگویم تنهایم!!!اما نگاهت مرا شرمگین کرد،چه کسى بهتر از تو؟؟؟. یکتا جونم 11خرداد اومد بخلم,،خدا جونم شکرت♥♥

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


بارداری دوم من سوپرایز بزرگی برای من بود چون اصلا انتظارش رو نداشتم بخاطر سختی هایی که در بارداری اولم کشیده بودم دیگه نمی تونستم تصور کنم دوباره باید از اول تجربه کنم خلاصه دوران ویار سخت و تهوع و باء آوردن ها و بستری،شدن تو بیمارستان  شروع شد 😥 و از،همه بدتر اینبار تو ماه ششم دیابت گرفتم و رژیم و تزریق انسولین و این و نخور و اونو نخور شروع شد ضمن اینکه دخترم هم به من نیاز،داشت ولی من متاسفانه نمی تونستم رسیدگی درستی داشته باشم و همسرم پشتیبان بزرگی برای،من بود کمون واقعا تنها بودم تا چکاب هفته 34 و 5روز به اطلاعم رسوندن علاوه بر مشکلات دیابت مشکل صفرا هم دارم و بزور بستری شدم چقدر من از بیمارستان بیزار بودم ولی چاره ای نبود دوهفته نگرم داشتن تا هفته 36 بعد قرار شد سزارین بشم که روز سزارین کیسه آبم پاره شد  و تا برم اطاق عمل دردهام هم شروع شد قرار بود بی حسی از کمر بشم خلاصه تا شوهرم بیاد اتاق عمل دست دو تا پرستار و محکم گرفته بودم خدایی اون بنده خدا ها حسابی سعی میکردن ارومم کنن بعد تزریق آروم دراز،کشیدم و شوهرمم بود و دستم و گرفته بود و دوربین و تو صورتم زوم کرده بود جالب اینجا بود که به دکترا میگفتم شکم م دست میزنید میفهمم اونا میگفتن نه احساس میکنی ،،پسرم آرون خیلی آروم بدنیا اومد زودم بردنش من ترسیدم همش می پرسیدم سالمه میگفتن بله که دوباره لحظه ای اومد و صورتش به صورتم چسبید چقدر نرم بود چه حس خوبی داشتم خلاصه شب اول زایمان من و پسرم تنها بودیم چون دخترم به پدرش،نیاز داشت از طرفی بیمارستان اجازه موند ن همراه نمیداد چون خود پرستارا کمک میکردن روزهای سختی گذروندم و تنها یارم شوهرم بود سه هفته از خونه و دخترم دور بودم چه روزهایی از دلتنگی براش اشک می ریختم وقتی ملاقات م می آمد مدتها به جاهایی که نشسته بود و بازی کرده بود نگاه میکردم و اشک می ریختم خدا رو شکر پسرم سالم دنیا اومد و منم برگشتم  به خونه 😇 پسرم آرون 20 خرداد .10 جون یک روز بعد تولد پدرش روز سه شنبه ساعت 10.43 صبح به وقت آلمان به دنیا آمد.
من دو قلب دارم که بیرون از سینم میطپند ❤❤خوشبختی مگه غیر اینه
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز