سلام
اوایل ازدواج که شوشو خوب بود و مادر پدرم را خوب نمیشناخت و خوب بود
ولی مشکلی که بود این بود که مادر و پدرم خیلی با هم دعوا و بحث میکنند مامانم هم اصلا اهل تعریف از بچه هاش نیست و هی جلو عروس و داماد و مادر شوهر من فقط کوچیک میکنه و تحقیر گاهی وقتا هم خوبه و یا اینکه هیچی نمیگه
سالهای ساله که شوهرم اصلا به خانواده ام توجهی نداره یعنی نه اینکه توجه نداشته باشه مثلا میره دنبالشون کاری بخوام براشون میکنه منت هم نمیگذاره
اما خونه ما که میاد(خونه مامان و بابام )خیلی حرف نمیزنه سلام خداحافظ و اگر کسی هم باهاش حرف بزنه به زور جوابشون را میده انگار مجبورش کردن
و یا وقتی اونه میان خونه ما
با وجود اینکه تمام وسائل رفاه را براش فراهم کردن همش فکر میکنه زیر بار منته و چون آدم پولداری نبوده از ترس اینکه ممکنه یک روز یکی سرش منت بگذاره که هیچوقت هیچکس منت نگذاشته بعضی وقتا یه تشکر خشک و خالی هم نمیکنه و به زور من صد بار باید جلو مامان و بابام بگم بابام اینو خریده ها تا بگه دستتون درد نکنه
ولی من شاید چند بار گفتم که چرا اینطوری میکنی بعد میبینم واسه هر سوالی تو هر زمینه ای یه توضیحی میده و یه جوری کارش را توجیه میکنه که هر کی ندونه فکر میکنه پیغمبره
هر بار هم تهدیدش کردم و گفتم خوشت میاد منم مثل خودت با مامانت اینا رفتار کنم؟
ولی بازم مثل این آدمای ساده هر دفعه اومدن کم نگذاشتم و باهخاشون بودم
امروز که اومده بودن خونه ما مامانش و باباش و خواهرش من یک دقیقه اومدم نشستم پای کامپیوتر تا ایمیلام و ... را چک کنم اولا زود خواهرش را میاره میشونه پای کامپیوتر تا بازی کنه خواهرش یک دقیقه رفت حالا هر دفعه که میاد من چیزی نمیگمها تا الان هم نشده بود برم پای کامپیوتر وقتی اینها میان
رفتم
هی شوهرم اومد هی گفت بیا زشته بیا زشته حالا من که قصد تلافی نداشتم
ولی ناگهانی از دهنم دراومد و به شوهرم گفتم مگه وقتی مامنم اینا میان یا تو میری همش تو اتاق نیستی پای کامپیوتر
اونم گفت پس تو داری تلافی میکنی؟؟
من گفتم اگر میخواستم تلافی کنم ما الان هفت ساله داریم زندگی میکنیم از خیلی وقت پیش این کار را میکردم
کارم تموم شد رفتم
گفتم چیزی که میخواستی پیدا کردی گفت نه دیگه واسه مامانم میخواستم اینا هم دیگه میخوان برن شما برو اینترنتتت را کار کن جلو مامانش اینا
منم با پررویی رفتم پای اینترنت دوباره(پیش خودم گفتم من که قصدی نداشتم و از وقتی اینا اومدن پیششونم حالا که به خاطر یک رب بیست دقیقه اینجوری میکنه منم دائم میرم)
ولی پنج دقیقه بعد اومدم اما خودمو مشغول ظرف جمع کردن کردم تو آشپزخونه(اپنه)
بعد دیدم رفتن و خداحافظی کردن
میدونید شاید پای اینترنت رفتن من مادر پدرش را اونقدری ناراحت نکنه که ایشون را
بدتر با اون حرفی که جلو مادرو پدرش زد انداخت تو ذهنشون
این بار اولش نیست یادمه سر دوربین که ما نداشتیم با دوربین مادرش اینا عکس مینداختیم اونا هم حرفی نداشتن تا یه بار جلو مادرش اینا با مهربونی گفتم همه این عکسا را الان میریزی رو لپ تاپت اونم بلند گفت میترسی پاکش کنن
جلو مادرش اینا
بدتر میندازه تو ذهنشون دیگه
منم دیگه با دوربینشون عکس نگرفتم و اگر از بچه ها هم عکس گرفتن باز هم ازشون نگرفتم تا یه دوربین بخریم
دیوونه ام کرده
الانم قهر کرده نشسته داره من و تو میبینه
منم باهاش حرف نمیزنم
شما بودید چیکار میکردید؟؟
در آن سرای که زن نیست انس و شفقت نیست /در آن وجود که دل مرد مرده است روان