شوهرم از وقتی که از خونواده و دوستاش دور شده خیلی خوب شده. من مجبورش کردم با دوستاش قطع ارتباط کنه ولی ارتباطش با خونوادش به خاطر اینکه اومدیم شهر دیگه کم شده. چشمش نزنم خیلی خوب شده. تمام توجهش به منه. همش سعی میکنه خوشحالم کنه، گل میخره، شکلات میخره. تو خونه همش دنبال فعالیت مشترکه باهم پادکست گوش بدیم باهم چای بخوریم باهم اهنگ گوش بدیم.
به خاطر همین اصلا دوست ندارم برگردیم شهرمون، این شهری که هستیم خیلی کوچیکه و نسبتا محرومه(البته مردم خیلی خیلی خوبی داره) ترجیح میدم اینجا بمونم
احساس میکنم از این زنها بدجنس شدم