سلام بچه ها خوبین؟ عیدتون مبارک باشه...
یخورده دلم گرفته بود ناراحت بودم ببخشید که اومدم اینجا حرف بزنم😔 آنا جون ببخشید...
من همش تو استراحتم مامانم غذا درست میکنه برامون میاره دیروز زنگ زد گف برا ناهار بیاین همینجا داداشم اینا هم بودن هرچی گفتم من حالم بده گف بیا زود برو منم رفتم همینطور نشسته بودم دختر داداشم ۶ سالشه (تازه قیافه ش بزرگتر از سنش میخوره) چون چند بار بهش گفته بودیم مواظب باش یهو نیای طرف من و اینا لج کرده بود یه دفه نفهمیدم چی شد به سرعت اومد خودشو پرت کرد طرفم آویزون گردنم شد (مثلا مهربون شده بود) خدا شاهده میخواستم غش کنم از ترس همینطور میلرزیدم، زن داداشمم خیلی ترسید ولی خب هیچی بهش نگفت، این از دیروز،
دوباره امروز مامانم زنگ زده میگه بیا اینجا عیده اون یکی داداشتم هست زشته بیا زود برو !خلاصه امروزم این یکی بچه داداشم که ۲ سالشه سر سفره اولش که همش دستش تو بشقاب و لیوان من بود کسی چیزی بهش نمیگفت منم فقط خودمو کنترل میکردم بالا نیارم! بعدم یهو مشابه اون یکی خودشو پرت کرد روم 😔 مامان باباشم خم به ابروشون نیوردن تازه ذوقم کرده بودن از شیرین کاریش،
تازه من چقدر حواسم هست ولی بازم غافلگیر کردن😞
یعنی واقعا انقد سخته بفهمن طرف این همه انتظار بچه نکشیده که بچه شما هر بلایی خواست سرش بیاره، سخته بفهمن من تا چند وقت پیش همش لکه بینی داشتم اینهمه شیاف و آمپول زدم اینهمه سختی کشیدم همش که نمیتونم گارد بگیرم طرفم نیان نمیتونن یبار جلو بچه شونو بگیرن؟!
با بغض پاشدم رفتم تو آشپزخونه بعدم خداحافظی کردم شوهرم آوردم خونه، یکیشونم نگف ببخشید نذاشت ناهار بخوری بعدم که اون کارش! فقط مامانم خیلی ناراحت بود،
از موقعی اومدم گریه کردم اگه محمکتر زده بود اگه چیزیم میشد باید چکار میکردم اونا که ذره ای هم براشون مهم نیست تازه میتونن به تیکه هایی که قبلا میگفتن هم ادامه بدن،
من بچه مو سپردم دست خدا میدونم خودش مواظبش هست ولی رفتار ماماناشون که مثلا میخوان بگن حالا مگه چی میشه زد که زد واقعا ناراحتم میکنه، کاش هر مادری بدونه بچه ش فقط برا خودشون عزیزه و توقع نداشته باشن ماهم از کاراشون ذوق کنیم😞