سلام خواهریا
نمیخوام ناراحتتون کنم ولی دلم یخورده گرفته کسی نیست جز مامانم که مشکلمو بدونه اونم که مریضه نمیخوام بدتر بشه میخوام یه درددل کوچولو باهتون بکنم.بازم معذرت میخوام که غمگینتون میکنم..
برای فرزند نیامده ام..
دلبندم ..
تموم این3سال و نیم انتظار و منفی شدن iui و درد عکس رنگی و اونهمه دوا و دکتر و قرص و آمپولای دردناک و ناامیدی ها و حسرتها یکطرف
و این 3 روزی که از منفی شدن میکرو میگذره هم یکطرف
خیلی سخته ولی چون به انتظار اومدن تو میگذره تحمل میکنم..
کوچولوی مامان ما به یمن قدمهات خونه رو عوض کرده بودیم بابا ماشین خریده بود.من برات لباس و پاپوش خریده بودم خونه تکونی کرده بودیم که وقتی تو میای همه چیز عالی باشه چرا نیومدی مامانی؟
من و بابایی که قول داده بودیم بهترین پدرو مادر دنیا بشیم برات پس چرا نیومدی مامان؟
الهی دورت بگردم لحظه به لحظه زندگیم شده تمنای لمس دستات
بیا جانِ مادر بیا تا جان به تن دارم بیا
بابایی خیلی دلتنگ داشتنته این چندروز بیشترازمن ناراحت شد و تو خودش شکست ولی خیال کرد تونست ازمن پنهان کنه ولی من که جونم به جونش بسته هست ازهمون سکوتش موقع شنیدن جواب منفی ازمایشم فهمیدم..
ازینکه تار سفید موهاش تواین چندروز چقدر بیشتر شده فهمیدم که چقدر دلش شکسته ولی باز مثل همیشه با صلابت مردانه اش آغوشش رو برام باز کرد و تسلیم داد..
دلبندم بیا تا خودت با پدر بی نظیرت کامل آشنا بشی بی شک توهم مثل من عاشقش میشی
نفسِ مامان بیا بیا تا توان دارم بیا تا بتونم برات مادری کنم بیا تا ازشیره جونم تا تک تک نفسهامو نثار بزرگ شدن و آرامش کنم..
خدایا به رحمان و رحیم بودنت ایمان دارم و به رحمتت امید.