بارداری با میکرواینجکشن (icsi) سال 94

چی باشه بهارگلی؟یاسین یا چیز دیگه ..زیارت عاشورا...

اهان حدیث کسا هم عالیه 

انشالله .واقعا سخته خیلی براش ناراحت شدم انشالله با اولین میکرو مامان ی دوقلوی ناز میشه 

هر چی باشه بچه ها هم موافقت کنن با هم شروع کنیم...اسمهارو بنویس شما

توسل هم خوبه

خانمایی که انلاین هستید با دعای توسل موافقید شروع کنیم؟اولیش هم برای مرینا بخونیم که ازش نزدیکه...اگه موافقید و میخونید لایک کنید این پست رو شروع کنیم به خوندن

خداروشکررررررررر که  جواب این همه سختی رو دیدید عزیزم 

خدا همین نزدیکی هاست .. 

همیشه لحظه اخر خدا نزدیک تر می شه 

شما ها قوت قلبید برای ما   

من موافقم

من اینارو یادمه که از دارن و بقیه هم برا سلامتی نی نی شون میخونیم.اسامی رو بگید تا اضافه کنم به لیست

 مرینا جون 16 دی براش توسل میخونیم

 ثمین جون 18 دی 

 یسنا جون 

مامان کتایون

 مامان سوگل

 مامان سبحان

 مامان مینو

 مامان ستایش

منم میخونم

سلام دوستان 

یه سوال . تزریق بازویی فقط زیرجلدیه؟ یعنی اگه به پرستار بگیم بازو خودش می فهمه که زیرجلدیه؟ یا بازو تزریق عضلانی هم داره؟؟

من صبح ستروتاید زدم. فقط آمپول رو دادم به پرستاره و آستینم رو دادم بالا که رو بازو بزنه. ولی دردش خیلی زیاد بود. و این که جلو تر از تزریق های قبلی زد.

میگم نکنه عضلانی زده باشه؟؟؟

چون رو برگه ی قبض که گرفتم دیدم زده عضلانی منم چون ساعتش دیر شده بود دیگه هیچی نگفتم که تغییر بده دویدم رفتم تو بخش تزریقات.

میگم نکنه اشتباه کرده باشه؟

و اینکه اگه جای تزریق اشتباه باشه جذبش انجام نمیشه؟

ممنونم عزیزم آره خیالم راحت شد واقعا دست شما و دوستان درد نکنه 

ثمین جان ان شالله این بار مثبت میشه. خیلی ناراحت شدم برای دل شکسته شما وهمسرت. ان شالله خدا دلتونو تا چند روز دیگه شاد میکنه. خودتو ناراحت نکن برات خوب نیست. دعا کمترین کاریه که از دستم برمیاد.

سلااام وصد سلام به تک تک عزیزانم

واقعاااا داستان زندگیه هر کدوم از ما عجب پر فراز و نشیبه....

ماهی کوچولو مامان کتایون عزیز ثمین جان و....الهی که تن تون سالم باشه اودلتون شاد در کنار عزیزانتون و دیگه از این به بعد فقط شاری و آرامش در زندگیتون جاری باشه..با تک تک جملاتتون اشک ریختم و گفتم ایشالا که زندگی هم روی خوشش رو به شما نشون میده

از خودم بگم که خسته و بی انگیزه شدم..دیگه واقعاااا اون شور و اشتیاق بچه دار شدن رنگ باخته انگار...خب مگه انتظار زیادیه واقعاااا..

اصلا  بابت این نیاز اولیه بشری هم ما یاید بخاطرش اینهمه رنج و عذاب رو تحمل کنیم..در کنارش هزار و یک مشکل دیگه هم هست

خیلی جالبه که طبق عادت( آخه دیگه شده یه کار روتین ) خواستم برم واسه پانکچر بعد خیلی شیک یه روز همسرم گفتش که موقع دفع لخته خونی داره و...حالا کجااا تو شهر غریب و حین ماموریت..دیگه پیگیر شد و قرار شد برگرده بره کلونوسکوپی خلاصه که برگشت و آزمایش داد الانم زنگ زدن از بیمارستان که سریع بیا جواب آزتو ببر پیش دکتر..دیگه دل تو دلم نیست...اینم میتینگ جدید ...تا بحال هم سابقه نداشته..خلاصه که دوباره تا خواستم نفسی تازه کنم درگیر شدم...

وای که دیگه بریدم...حالا باید بگم خدایااا فقط مشکلی نباشه..بیخیال بچه..کم کم هم دارم به 40 سالگی نزدیک میشم و دیگه باید مادربزرگ بشم..مهم نیست خدا که قربونش برم فعلاا سلامتیه مارو نشونه گرفته.  ...دیگه اینو چه جوری حل کنم کلافه ام بخدااااا.

نه عزیزم،این چه حرفیه،فکر کنم اینجا همه همدیگرو درک میکنیم.آره اصلا از خدا نمیترسن و عین آب خوردن دل میشکنن.

منم یه جاریم از هر فرصتی برا چزوندن من استفاده میکنه با اینکه خبر از مشکلم نداره.فوق العاده بد ذاته، خیلی هم گرفتاره،اما دنبال نقطه ضعفه بقیه است که بتونه آزار بده

آتریسا جون هردم از این باغ بری میرسد

تازه تر از تازه تری میرسد!

امیدوارم که مشکل همسرت جدی نباشه،براشون و برات دعا میکنم عزیزم.

منم 39 سالمه و به قول تو باید مادربزرگ میشدیم الان!

امیدوارم با آرامش و خبرای خوش برگردی عزیزم