بارداری با میکرواینجکشن (icsi) سال 94

رز عزیزم ممنون از توضیح کاملت🙏😘

سلام ستایش جون چطوریییییییییی 

بابا رفتی که رفتی خیلی دیر ب دیر سر می زنی 

من همش منتظر خبرم ازت عزیزم

 نی نی ها چه خبرررررر

سونو رفتی ؟

دوتان ؟

غربال رفتی؟

بیا برام تعریف کن که مشتاقم حسابی

مرسی عزیزم.انشالله.ببخش ناراحتتون کردم خواهری .خدا بهم رحم کنه فقط

آتی جان رفتی ازمایش بتا بدی ؟

ان شالله خوش خبر میای و بتات بالاتر رفته از نگرانی در میایی

مرسی عزیزم انشالله ببخش ناراحتت کردم

ماهي كوچولو خيلي سخته ميدونم، زماني كه عكس رنگي گرفتم گفتن لوله هات بايد برداريم، تو خيابون فقط زار ميزدم، اينقدر راه رفتم ك گم شدم حواسم نبود كجام، شبش دستم بريدم خيلي عميق اصلا نفهميدم، لوله هام ك برداشتن تا صبح ضجه زدم تو بيمارستان ، گفتم كاش بيهوشي اخر باشه و تموم شه، وقتي گفتن تخمك اهدايي بگير گفتم واقعا من زن هستم هيچي ندارم؟؟؟؟؟؟؟ بعدش منت اهدا كنندها رو كشيدم ، ميدوني الان بهش فكر ميكنم اشكام سرازير ميشه، تو به همه اينا بي پولي هم اضافه كن، هزار تومن هزار تومن جمع كردم ، با اتوبوس إز أين سر شهر تا اون سر شهر ، اما جيك نزدم ، گفتم بايد پول جمع كنم من كه به هيچ دردي نميخورم، حداقل پول درمان جمع كنم، حتي به اينكه برم خونه مردم تميز كنم پول بگيرم فكر كردم اما خوب كار دوم جور شد ، دوستام خونشون كارگر ميگيرن، با آژانس اينور اونور ميرن، هر سال لباس نو، من كفش نخريدم واسه زمستون ، پاهام يخ ميزد زمستونا اما ... خيلي كشيدم اما خدا هست همين نزديكي ها 

عزیزم شما امروز 13 انتفالتونه؟

بی بی نذاشتین؟

منم مثل شما از 5 انتقال لکه بینی داشتم تا 11 انتقال البته اول زرد بود بعد قهوه ای شد تا تموم شد شما کی باید از بدین؟ 

وای عزیزم 😰😰😰😭😭 چقد سختی کشیدی 

مواظب خودت باش 

سلام مامان سبحان عزیزززززززز

ان شالله که این هفته ازمایش می دی و مشکلی هم نیست  ... 

اتفاقا ماری جان رو اگه یادتون باشه با هم سه تاییمون انتقال دادیم تو بیمارستان دیدم هفته قبل

بخاطر دو قلویی که داره زودتر براش امپول بتا زدن براش و یه کم قندشو برده بود بالا 

براش موقتا انسولین تزریق می کردن تو بیمارستان 

راستی اسم کاربریت رو یه تغییری بده اسم دخملی رو بفهمیمم  

از ته دل آرزو میکنم اینبار خدا دلتون رو شاد کنه،حق دارین واقعا،آدم کم میاره.

انشاءالله اینبار خبر خوب به همسرت و به ماها میدی عزیزم.

جاریت رو هم چی بگم والا؟ منم از این دست آدما دور و برم کم نیست، اینا همونایین که فکر میکنن شق القمر کردن. و با متلک تا عمق وجود آدمو میسوزونن

ثمين جان توكل بخدا ان شاالله ايندفعه شدي عزيزم، سال ديگه اينموقع حسرت خواب إز دست بچه ها داشته باشيم ان شاالله ، سال ديگه واسه حموم رفتن دنبال خوابيدن بچه هامون باشيم، سال ديگه فقط لباس بچه بشوريم ان شاالله، زير ابرهامون دربياد جنگل بشيم ان شاالله وقت نزارن بچه هامون ابرومون تميز كنيم ، امينننننننن

الهی بمیرم برات.خیلی سختی کشیدی عزیزم...هم تو هم همسر عزیزت...نمیدونم حکمت خدا چیه... دلم نمیاد نفرین کنم ولی خدا لعنت کنه ادمایی رو که لطف خدا رو زرنگی خودشون میدونن که الان بچه دارن و جای ماها نیستن...قطعا خدا هم داره میبینه چطور دل میشکنن ودتاوانش رو باید بدن...

انشالله خدا اینبار خواستش رو با خواست دل تو یکی میکنه و مادر دوقلوها میشی...اون وقت میری دهن اون خانم رو گل میگیری....

بازم شکر خدا که همسرامون پشتمونن و همراه...

خواهش میکنم گلم،مااینجاهمه غمخوارهمیم چون همدیگه رودرک میکنیم خدابزرگه

کاش حال ماهی کوچولوهم هرچه زودترخوب بشه

ماهی کوچولو انگار دنیا خورد تو سرم، به قول بچه ها هیچ چیز نمیتونم بگم که از دردت کم کنه.خیلی برات دعا کردم،اما خب نشد متاسفانه. امیدوارم به زودی خبر مامان شدنت و بدی و دل دوستات رو هم شاد کنی.خدا پشت و پناهت باشه عزیزم

سلام گلم. امروز دلم گرفته بود با خوندن پیام ت یاد بدبختی های خودم افتادم کلی گریه کردم الهی خدا دردونه ت یا دور دونه هات نگه داره واست بازم شکر دیگ راحت شدی