بارداری با میکرواینجکشن (icsi) سال 94

اخه من تعریف انصاری پور رو خیلی شنیده بودم 

کلی طول کشید تا همسرم راضی شد برم پیشش

ولی دو انتقال منفی داشتم پیشش

و اینکه هیچی رو چک نکرده که مشکل اصلی کجاست فقط انتقال میده 😐

یه انتقال منفی هم مرکز دولتی داشتم ( اولین بارم)

من چرا گریم گرفت😐💔

شوهرم منو اورده شمال حالو هوام عوض بشه بعد اتفاقات یهویی اخیر

ولی با پیامت مثل خولا گریم گرفت🫤😬

گاهی عجیب بی جنبه میشم😅

۶ ماه عزیزم 

این قدر لذت بردم از تک تک کلماتت که گریم گرفت .ایشالا خدا حفظ کنه براتون

وای شیوا جون از انتقال اول نگو که هنوز با یادش قلبم مچاله میشه💔

۱۴ روز خونه ی بابام بودم نامادریم ازم پرستاری میکرد دستش درد نکنه

سنم پایین بود تجربه نداشتم هیچی..

صبح رفتم آزمایشگاه ظهر جوابشو داداشم رفت بگیره اون موقع شاید داداشم ۱۱ اینا سن داشت 

وقتی اومد خونه گفت منفی شده مردم و زنده شدم همسرم نبود

نتونستم گریه کنم بخاطر داداشم حالش خیلی بد بود

رفتم خونمون بخاطر همسرم نتونستم گریه کنم 

باورت میشه این بغض لعنتی گیر کرده بود تا چند سال؟ 

اصلا دیگه بعدش گریم نیومد که نیومد 

۳ سال بعد یکم اروم شدم که مجدد رفتم واسه درمان...

انتقال دوم خیلی گریه کردم 😬😂 قشنگ خالی شدم

این انتقال سومم هم اصلا واسم مهم نبود😐😃

قوی شدم :)

فقط دلم واسه زحمت کشی همسرم میسوزه

پول حلالی که در میاره قطره قطره یهو خرج میشه بدون اینکه علت ناباروری مشخص بشه

من از این بی اطلاعی خسته شدم

درسته اسپرم هاش ضعیفه ، ولی خب ملاک نیست برام 

حتما یه موضوع بزرگتر هست برای منفی شدن که ازش بی خبرم

ولی خدا هست ...

دیشب یه کلیپ قشنگ راجب خدا دیدم خیلی به دلم نشست تو برنامه کتاب باز شبکه نسیم ازش صحبت شده دکتر مجتبی شکوری 

قربون خدا برم فقط باید بسپاری دلتو به حکمتش انقد قشنگ ارومت میکنه...

خدایی که از مادر مهربون تره چطور میتونه درد بنده هاشو ببینه ولی کاری نکنه

مطمئنا مصلحت قشنگی در کاره

من قبلا انقد ارتباط قلبیم با خدا نزدیک نبود 

ولی با مشکلاتی که داشتم , که فقط با دست های خدا راه برام باز شد خیلی خیلی نزدیک شدم بهش از نظر قلبی

ایمان دارم به ارزو هام میرسم ولی در زمان مناسبش

خدارو شکر صبرشم بهم داده 

عزیزم ما تو راه دکترا پیر شدیم و خسته منشی های بد اخلاق دکترای بی حوصله آزمایشات گرون 

کم دقتی دکتر و هزار جور مشکلات 

الان اومدم دکتر ایمونولوژی و گفتم که دیروز نوبتم بوده تو راه دکترا بودم و نرسیدم میشه امروز بیام خانوم دکتر قبول کرده منشی ادا در آورده تازه شماره یکی و هم پاره کرد میگم تو چی می‌دونی ما چه هزینه میکنیم هم جانی هم مالی هم اعصابی برگشته میگه تو چه می‌دونی من چه اعصابی خراب میکنم گفتم تو حرف خانوم دکتر و بی ارزش می‌دونی و بهم میگی قبول ندارم اینجا واینستا پرو میگه منو از نون خوردن میندازین دکتر حرف بارم می‌کنه اینا درک ندارن اینا فقط مغازه باز کردن میدونن باید بیاییم برا درمان اینجا ککشون هم نمیگزه گریه کردم یه جا خلوت و از خدا خواستم که راهمونو هموار کنه گفتم به درک این هفته نشد هفته دیگه 

چقدر تایپ کردم 😂😂

ببخشید انگار زخم دلم یهو سر باز کرد

متاسفانه مغز انسان به خاطرات منفی علاقمنده که همشو مو به مو ذخیره میکنه

ولی بخوای بشماری اتفاقات خوب زیاد تر از اتفاقات منفی بوده اما از یاد رفته

سلام دوستان قشنگم 

یه سئوال، من از مامای بیمارستان پرسیدم که شیرخشک برا بچه بگیرم، چون سزارین هستم ، ممکنه اولش شیر نداشته باشم، گفت ممنوعه و نمیشه و ....

ولی به دکترم گفتم، گفت بگیر، حالا نمی دونم چی بگیرم، لطفا اگه تجربه دارین بهم بگین ممنونم 

عزیزم منم از شیش هفته لکه بینی زیاد داشتم همراه با درد تا فردای آن تی که خون ریزی کامل کردم ازم لخته بزرگ بزرگ می آمد گفتم تمومه دیگه اما فهمیدم رفتم آمده پایین و هماتوم دارم تا۳ماه علائم پری داری طبیعیه سعی که فقط استراحت کنی ماه های اول جفت پایین باز خودشو می کشه بالا من اینقدر این بر اون بر رفتم که هنوزم جفتک پایینه از درخت آویزان میشدم آلبالو جم می کردم سرویس چوب بچه رو هی جا به جا می کردم اما دوستای داشتم ای وی اف  مثل من سرکلاژ تا ماه آخر فقط برای سرویس بلند میشدن  

انشاالله بارداری سالمی داشته باشی و فرزند با محبت تربیت کنی بین اینهمه آدمایی که دیدیم 😍😍🙏🙏😘😘شرمنده داشتم گریه میکردم هر چی از دهنم در اومد گفتم 😅😅

سلام عزیزم منم دقیقا مشکل شمارو دارم شنبه می خوام برم بیمارستان نمیدونم ببرم یا نه یکی میگه ببر یکی میگه نبر اما من میبرم ضرر نداره چون سزارینم هستیم اولش شیر نداریم 

یه دنیا ممنون یکم نگران بودم می‌دونی افتضاح خونریزیم سیاه رنگ شده فکر کنم سودای بدنم با بلغم قاطی کرده خواستم حالم یکم خوب بشه

الهی دورت بگردم 🥺

گریه کن ولی قوی بمون گریه کن ولی خسته نشو گریه کن ولی دلی پیر نشو

درسته تو این مسیر سخت داریم دستو پنجه نرم میکنیم مثل یه باتلاقه...

ولی تلاش کن ، انقد تلاش کن تا پوزه ی روزگار رو به خاک بمالی

الان ک دارم می‌نویسم مثل روانیا تو زیبایی های شمالم ولی بغض دارم 😁

درد امثال منو تو درد مشترک تلخیه اما اخرش شیرینه

اخرش یه آخِــــــیش از ته قلب میگیم

قلبم برای این روز خیلی روشنه 🙂

اره فاطمه زندگی داره سر به سرمون میذاره منم میگم هر کاری دوست داری بکن کیییفشو ببر 

چه خوب خوشحال شدم عزیزم برات روحیه تو دوباره به دست بیار 

من نمی‌دونم فاطی چی شده که خونریزیهام رنگشون سیاه شده یکم میترسم