منم بارها بارها قلبم جایی شکست که خانومای باردار دست کشیدن رو سرم
لباس بچشون رو دادن بهم
برام از کاچی شون اوردن که منم باردار بشم
💔
بنظرم ناباروری سن نمیشناسه ...
اینکه هنوز ۲۴ سالمه ولی ۱۰ ساله از ازدواجم گذشته
اینکه از سن کم رفتم تو درمان وحشتناک ivf
اینکه وقتی بچه بغلشونه و شیر میدن بهش برام آه میکشن قلبم هزار تیکه میشه
وقتی میبینم تو روزه ها مادرشوهرم زار زار گریه میکنه از خدا طلب نوه میکنه میخوام بمیرم
وقتی پدرشوهرم میگه لابد درست مراقبت نمیکنی که نمیگیره دیوونه میشم
میدونی ... دلم برای خودم بیشتر میسوزه
اره هممون شرایطمون یکیه
ولی من سنی نداشتم زود افتادم تو این راه پر مصیبت
اون زمانی که من باید درس میخوندم و خاله بازی میکردم مامان بابام جدا شدن , رفتم زیر دست نامادری
گفتم چیکار کنم !!!! عه شوهر میکنم راحت میشم
شوهرم ۱۹ سالش بود
هرچی بلا و مصیبت بود سرم اورد میدونی چقدر منو الکی زد؟؟
وای یادم میاد چه تهمت هایی بهم زدن
چرا چون مامان بابام جدا شده بودن
خیلی سخت گیر بود مجبور شدم درسمو ول کنم
نمیداشت از خونه بیرون برم خانوادمو ببینم
انقد منو زد انقد راهی بیمارستان شدم که حد نداره
تحمل کردم انقد تحمل کردم تا خسته شدم
اخرین باری که منو زد ۶ سال از زندگیم گذشته بود
همونجا تصمیم گرفتم برم 💔
بدبختی های جدیدم شروع شد
زن بابام متلک مینداخت ، میگفت شکمت نیاد بالا
میکفت (ببخشید میگم) کی لبتو خورده باد کرده
سرکار میرفتم انقد گفت تا خونه ی بابام زندانی شدم
گوشیمو گرفت ، حبس بودم تو خونه
گفتم ای بابا حالا چیکار کنم
ولش کن بر میگردم سر زندیگم بعد یکسال
فقط اینجا شانسم گرفت سعید عوض شد
الان اره ۲۴ سالمه سنی ندارم
ولی عمیقا خستم زندگی خیلی بهم بدهکاره خیلی
ببخشید نباید میگفتم ولی دلم خیلی پر بود 🥲💔