😭😭😭😭😭😭😭
ما بعد از اون دعوای کوچیک مجدد دعوا کردیم دو ساعت بیشتر طول کشید، اصلا کوتاه نمیومدم
یک حرف هایی زد دلمو شکست، منم هر چی از دهنم در اومد گفتم 😭😭😭
اینقدر گریه کردم
زد روی دستم ، دید نمیتونه منو بزنه، خودشو زد و روز مبل محکم زد، بعد تهدید به کتک زدن من کردم منم گفتم بی پدر و مادر که نیستم زنگ میزنم ۱۱۰،
حرمت ها ریخت 😭😭😭😭😭
دید قرص نخوردم شیاف نگذاشتم اومد گفت معجزه خدا رو خراب نکن، گفتم اگر بچه برات مهم بود اینکارها رو نمیکردی
خیلی احساس تنهایی دارم.
اومدم به بابام زنگ بزنم ، نگذاشت.
خیلی حرف بدی بهم زد بعد که اومد آشتی که شیاف بزارم انکار کرد، در صورتی که من کاملا شنیدم 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
یک سالی بود دست بزنشو ترک کرده بود و فقط دوبار در حد کوچیک تا زد سریع تغییر داد جاشو.
خیلی احساس بدبختی دارم ، مشکل از اونه
بعد عصر بهم میگه مرسی که درد تحمل میکنی اما مشکل از منه.
بعد شب هر چی حرف بد بود زد و تهدید به ترک کردنم کرد و کتک
اگر بچه ندارید ولی شوهرتون خوبه و دست بزن نداره خداروشکر کنید.
اگر بچه ندارید و خانواده شوهرتون خوبه خداروشکر کنید.
دعوای ما سر مامانش شد. سر اینکه بهش گفتم رفتیم اونجا مامانت صدام زد گفت بیا این کارو بکن این جوابو میدی. آخه تا تونستند اذیتم کردند و برای جاری کارهایی کردند که برای من نکردند و ... کلا فرق زیاد میزارن. بهش بر خورد که مگر من بچه ۵ ساله هستم که به من یاد میدی چکار کنم و چی بگم.
شوهرم هیچی نداشت اومد خواستگاری، الان جواب من اینه
خودش میدونه چقدر خانوادش اذیتم کردند دیشب میگفت اگر پدر و مادرم بمیرن خوشحال میشم، چون هر بار میخوایم بریم اونجا تنم میلرزه که چیزی پیش نیاد و عصبی میشم.
الان هم از درد و بی قراری پام بیدار شدمو ناله کردم بیدار بود اما توجه نکرد ، پشتش کرده به من و خوابه مثلا.
نمیدونم چکار کنم
من چون میخواستم زندگیمو بسازم گفتم اقدام کنید برای بچه.
قلبم بدجورررررررر شکستهو دلم باهاش صاف نمیشه.
از آخر گفت رفتم سوپ گرفتم که آشتی باشه، .گفتم سوپ بخاطر نی نی گرفتی وگرنه چرا دفعات قبل که دعوامون میشد نمیگفتی شام نخوردی.
وقتی جواب انتقالم مثبت شد، گفتم روزهای خوش من هم در راه هست. بچه میاد ، عشقمون بیشتر میشه، منم کمتر به خانوادش و اذیت هاشون فکر میکنم ...