دوستان سوتی من بیاید بگم بخندید
من امپولای دورنافیمو خودم میزنم عصلانی عصرومادرشوهرم میزنه
هی میگفت بچه بیارمیگفتم میخوام چیکار
بعداین مدت امپول زدم فکرکرده باردارم ازاسم امپول سردرنمیاره
منم هی دیدم یکی دوروزه زنگ میزنه توکارنکن اگه کارداری بیام کمک
منم تعجب کردم
دیروزتوخونه گفتم اینم ول نمیکنه هی زنگ میزنه چشه
چون روزآش هم گفت بیادیگو بشوریم من گفتم کمرم دردمیکنه همسرم میشوره به خاطرتخمدانام گفتم اون فکرکرده حامله ام😩
بعددیروزگفتم چشه هی زنگ میزنه
دخترم گفت فکرمیکنه حامله ای گفتم چرا😳
گفت دیروزدستشوبالا برده بودبرات محکم دعامی کرد😑
حالا امروزعصرروم نمیشه ببرم امپولمو بزنه طفلی دلخوشه حتمادعامیکرده پسربشه
😥😥😥😥😥
من به دخترم گفتم کلیه هام دردمیکنه هی میرم دکترمیام😕