سلام زینبی جون خیلی حالم بده
میدونم تاپیک جای پرسش وپاسخ مربوط به میکرو هست
اما دلم میخاست باهات درد دل کنم
منو جاریهام تو یه ساختمون هستیم دیشب شنیدم هردوشون باردار هستن خییییییلللللیییییییی دلم شکسته اینقدر تاصبح بحال خودم گریه کردم که الان چشمام بازنمیشه وعضله قلبم گرفته
انگار کارد به استخونم رسیده ازشدت غصه😭
خیلی بی قرارم میبینمشون بی اختیار اشکام میریزه توخونه هم تنهایی زار میزنم
تصمیم گرفتم درمانم رو شروع کنم مشکلمونم که میدونی dfi35
من میگم بیایم تهران اما شوهرم میگه من تو این شرایط تهران نمیام میگه رفتو امد داره سخته جا نداریم
شیرازم که اصلا هیچی از dfiنمیدونن با ناامیدی هاشون نابودم میکنن
خواهرانه ازت میخام بهم بگی من چیکار کنم
هنوز هییییچ درمانی شروع نکردم جز ازمایش اسپرم
حتی خودمم چکاپ نشدم درست جز سونو واژینال
بلاتکلیفم نمیدونم ازجا شروع کنم
گفتم شیراز عکس رنگی ازمایش ندم چون قصدداشتم بیام تهران گفتم دوکارش نکنم
اما تو عمل برام سخته بیام تهران
چیکار کنم من؟😔